جدول جو
جدول جو

معنی دیوجین - جستجوی لغت در جدول جو

دیوجین
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان با 138 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوجین
تصویر دوجین
واحد شمارش، معادل دوازده عدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
بدنفس، بدطینت، شیطان صفت، سخت جان، سال خورده، دلاور و شجاع، بیرحم
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی مخصوص اعدام در فرانسه به شکل چهارچوب که با رها کردن تیغۀ سنگین و برنده در جهت عمودی، سر محکوم را قطع می کرد، دستگاهی که کاغذ، ورق آهن و مانند آن ها را به همین شکل برش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(وْ جُ)
که با دیو دمسازو جفت باشد. جفت و قرین دیو، به مجاز بیعقل. قرین بیخردی. همنشین دیو. بیراه:
یکایک سخن نزد رستم بگفت
که بیهش ورا دیدم و دیوجفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وْ)
خانه دیو، دیوخانه. خانه بس عظیم:
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو خان است و هم غول راه.
نظامی.
، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’دلمن’ فرانسوی دانسته اند و آن بنای ماقبل تاریخ است که سنگ بزرگ و پهنی را بطور افقی بر روی دو سنگ دیگر چون سقفی قرار می دادند. رجوع به دلمن شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
دیودیده. کنایه از دیوانه و مجنون. (برهان). دیوانه و مجنون. (ناظم الاطباء). دیوگرفته. دیوزده. معتوه. جن زده. مصروع. ج، دیودیدگان:
چون ز دیو اوفتاد دیوسوار
رفت چون دیودیدگان از کار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیومانند. مردناهموار و عظیم الجثه و بدشکل. (آنندراج). زشت. قبیح. (ناظم الاطباء)، مکار و دغاباز (دغلباز) . مکار و غدار و حیله باز. (از آنندراج)، کثیف، هنگفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ یُ)
دویم. (ناظم الاطباء). رجوع به دومین و دویم و دوم شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، دارای 785 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان سرد رود بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 18 هزارگزی باختر قصبۀ رزن و هزارگزی جنوب دمق. کوهستانی سردسیر. دارای 391 تن سکنه. آب آنجا از چشمه. محصول آنجا غلات و مختصر انگور و لبنیات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است و تابستان از دمق میتوان بدانجا اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
معروف به دیوجانس کلبی. یونانی دیوگنس. دیوژن. (در حدود 412-323 قبل از میلاد) فیلسوف یونانی پیرو مکتب کلبی که در سینوپ متولد شد و در آتن می زیست و چنانکه از داستانهای مربوط به ساده زیستن وی معروف است که دیوجانس همواره سفالی گود در جیب خود داشت تا با آن آب بیاشامد، روزی دیددخترکی بسرعت با دو دست خود آب می نوشد بیدرنگ سفال را بر زمین زد و بخود خطاب کرد که تو خود را فیلسوف می دانی در حالی که به قدر این دخترک ده نشین عقل نداری و سالها این سفال را با خود حمل می کنی. مشهور است در میان خمره ای یا چلیکی مسکن داشت و با نهایت قناعت زندگی میکرد فضیلت را در ساده زیستن میدانست از اینروی به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی یکسره پشت پا زد. هنگامی که اسکندر مقدونی برابر او که بر آفتاب کنار دیواری نشسته بود رسید و پرسید چه خدمتی از اسکندر برای وی ساخته است تنها از او خواست تا از برابر او رد شود تا مانع تابش آفتاب نشود. وی روز روشن با چراغ در کوچه ها دنبال ’انسان ’’انسانی که معرف فضایل بشری باشد’ میگشت و این برجسته ترین معرف نظر تحقیرآمیز او به مردم روزگار وی بود. در ادبیات فارسی صفت ’خم نشین’ را به افلاطون نسبت داده اند در حالیکه دیوجانس خم نشین بود. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1853، 1854، 1852 و تاریخ علوم عقلی ص 97 و ایران در زمان ساسانیان ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
کلریدرات دثیل مرنین گردی است سفید بی بو کمی تلخ و بخوبی در آب حل میشود آثار آن از راه معده پس از ده تا پانزده دقیقه ظاهر میشود و 4 تا 5 ساعت ادامه می یابد. در درجۀ اول مسکن سرفه است و خصوصاً در مسلولین و خواب بیماران را آسان میکند و اثر آرام کننده آن در سرطان، سیاتیک و قولنجهای خفیف کلیوی و کبدی و قولنج معدی مورد استفاده است. (از کتاب درمانشناسی ج 1)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه فرانسوی دوزن، دوازده تا از چیزی: یک دوجین کبریت، یک دوجین دستمال، (یادداشت مؤلف)، دوازده عدد از یک شی ٔ، بستۀ دوازده تایی، (فرهنگ فارسی معین)، عددی کثیر: یک دوجین بچه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مروج، از ریشه پارسی سوتنیتاران رواگ دهندگان جمع مروج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : مروجین علم وادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
دوازده تا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزین
تصویر دیروزین
منسوب به دیروز، تازه پدید آمده: کودک دیروزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدجان
تصویر دیدجان
شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوواین
تصویر دوواین
جمع دیوان، از ریشه پارسی دیوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدیون، بدهکاران نیشکان جمع مدیون درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیوتین
تصویر گیوتین
آلتی جهت بریدن سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیوتین
تصویر ژیوتین
فرانسوی ژیوی اشکوب زبرین دونی میانی زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو جین
تصویر دو جین
دوازده عدد از یک شی بسته دوازده تایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو جان
تصویر دیو جان
مرد پیر و سالخورده، تاریک دل، بد نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاوین
تصویر دیاوین
دواوین، جمع دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیزاین
تصویر دیزاین
طرح، طراحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوجین
تصویر دوجین
((دُ))
دوازده عدد از یک شیء، بسته دوازده تایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
شیطان صفت، سخت جان، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
((لَ))
آلتی برای قطع کردن سر مجرمان که در سال 1792 میلادی در فرانسه به کار افتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
هندسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دروغین
تصویر دروغین
کاذب، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره