لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 ه. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)
لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 هَ. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)
منسوب به دیوان. درباری. منسوب ببارگاه و دربار پادشاه: و بوالقاسم بوالحکم که صاحب معتمد است آنچه رود بوقت خویش انهاء میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270) ، ملازم پادشاه. ج، دیوانیان. (از ناظم الاطباء). شاغل در دستگاه حکومت دولتی. صاحب منصب حکومت و قضاوت. (ناظم الاطباء). از کارمندان دولت و حکومت: قضا را از کسان او یکی حاضر بود گفت چه خطا کرده است که از دیدن او ملولی گفت خطائی نیست ولی دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). که دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان) ، شاعر پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، عرفی. مقابل شرعی. دولتی. (یادداشت لغتنامه) : این شعر گواه بس بدین معنی از حکم شریعتی و دیوانی. مختاری. این چنین کارها غم تو کند که نه شرعی بود نه دیوانی. عمادی شهریاری. مراسمی که نه شرعی بود نه دیوانی. نجیب جرفاذقانی. ، نوعی از خط اسلامی. رجوع به خط دیوانی شود: ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی. خاقانی منسوب به درهم دیوانی که در مرو رایج بوده است و این نسبت عامیانه است و ظاهراً نسبت به دیوان سلطان باشد که آن کنایه از خالص بودن نقرۀ آن دینار بود. (از تاج العروس) منسوب است به دیوان که نام کوچه ای است بمرو و عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی)
منسوب به دیوان. درباری. منسوب ببارگاه و دربار پادشاه: و بوالقاسم بوالحکم که صاحب معتمد است آنچه رود بوقت خویش انهاء میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270) ، ملازم پادشاه. ج، دیوانیان. (از ناظم الاطباء). شاغل در دستگاه حکومت دولتی. صاحب منصب حکومت و قضاوت. (ناظم الاطباء). از کارمندان دولت و حکومت: قضا را از کسان او یکی حاضر بود گفت چه خطا کرده است که از دیدن او ملولی گفت خطائی نیست ولی دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). که دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان) ، شاعر پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، عرفی. مقابل شرعی. دولتی. (یادداشت لغتنامه) : این شعر گواه بس بدین معنی از حکم شریعتی و دیوانی. مختاری. این چنین کارها غم تو کند که نه شرعی بود نه دیوانی. عمادی شهریاری. مراسمی که نه شرعی بود نه دیوانی. نجیب جرفاذقانی. ، نوعی از خط اسلامی. رجوع به خط دیوانی شود: ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی. خاقانی منسوب به درهم دیوانی که در مرو رایج بوده است و این نسبت عامیانه است و ظاهراً نسبت به دیوان سلطان باشد که آن کنایه از خالص بودن نقرۀ آن دینار بود. (از تاج العروس) منسوب است به دیوان که نام کوچه ای است بمرو و عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی)
فرقه ای از ثنویه که منسوبند به دیصان و مذهب او آن است که نور فاعل مختار است و ظلمت موجب و فعل او بحسب طبع و اضطرار. (نفائس الفنون). رجوع به ابن دیصان و البیان و التبیین ج 1 ص 40 و ضحی الاسلام ج 3 و خاندان نوبختی عباس اقبال و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی صفا، و مقدمۀ مانی و دین او از سیدحسن تقی زاده و ابن دیصان در دائره المعارف اسلامی و ثنویت گنوسیه شود
فرقه ای از ثنویه که منسوبند به دیصان و مذهب او آن است که نور فاعل مختار است و ظلمت موجب و فعل او بحسب طبع و اضطرار. (نفائس الفنون). رجوع به ابن دیصان و البیان و التبیین ج 1 ص 40 و ضحی الاسلام ج 3 و خاندان نوبختی عباس اقبال و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی صفا، و مقدمۀ مانی و دین او از سیدحسن تقی زاده و ابن دیصان در دائره المعارف اسلامی و ثنویت گنوسیه شود