جدول جو
جدول جو

معنی دیوانیه - جستجوی لغت در جدول جو

دیوانیه
(دی نیْ یَ)
لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 ه. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
کسی که عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، کنایه از بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(دی نِ)
دهی است از دهستان بخش شیب آب شهرستان زابل با 120 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دی)
ابوالعباس جعفر بن وجیه بن حریث. از علی بن خشرم و غیره استماع حدیث نمود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دی)
منسوب به دیوان. درباری. منسوب ببارگاه و دربار پادشاه: و بوالقاسم بوالحکم که صاحب معتمد است آنچه رود بوقت خویش انهاء میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270) ، ملازم پادشاه. ج، دیوانیان. (از ناظم الاطباء). شاغل در دستگاه حکومت دولتی. صاحب منصب حکومت و قضاوت. (ناظم الاطباء). از کارمندان دولت و حکومت: قضا را از کسان او یکی حاضر بود گفت چه خطا کرده است که از دیدن او ملولی گفت خطائی نیست ولی دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). که دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان) ، شاعر پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، عرفی. مقابل شرعی. دولتی. (یادداشت لغتنامه) :
این شعر گواه بس بدین معنی
از حکم شریعتی و دیوانی.
مختاری.
این چنین کارها غم تو کند
که نه شرعی بود نه دیوانی.
عمادی شهریاری.
مراسمی که نه شرعی بود نه دیوانی.
نجیب جرفاذقانی.
، نوعی از خط اسلامی. رجوع به خط دیوانی شود:
ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی.
خاقانی
منسوب به درهم دیوانی که در مرو رایج بوده است و این نسبت عامیانه است و ظاهراً نسبت به دیوان سلطان باشد که آن کنایه از خالص بودن نقرۀ آن دینار بود. (از تاج العروس)
منسوب است به دیوان که نام کوچه ای است بمرو و عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دی گَهَْ)
دیوانگاه (از: دیوان + گه، مخفف گاه پسوند). دیوانخانه. (از آنندراج). مستقر دیوانیان:
بباید بدین بارگه بگذرد
بدیوانگه عرض ما بنگرد.
فردوسی.
ز دیوانگه عرشیان درگذشت
به درج آمد و درج را درنوشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دی نِ)
نام نقدینه ای مسین متداول در عهد عثمانی معادل پنج پاره برابر نیم قروش که در فلسطین و اردن در قدیم رایج بوده است. (النقودالعربیه ص 98 و 173)
لغت نامه دهخدا
(دی جَ)
قریه ای است به هرات و منسوب به آن دیوقانی و دیوانجی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ یْ نی یَ)
فرقه ای از ثنویه که منسوبند به دیصان و مذهب او آن است که نور فاعل مختار است و ظلمت موجب و فعل او بحسب طبع و اضطرار. (نفائس الفنون). رجوع به ابن دیصان و البیان و التبیین ج 1 ص 40 و ضحی الاسلام ج 3 و خاندان نوبختی عباس اقبال و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی صفا، و مقدمۀ مانی و دین او از سیدحسن تقی زاده و ابن دیصان در دائره المعارف اسلامی و ثنویت گنوسیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
بیخرد، بیعقل، مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
((نِ یا نَ))
همچون دیو، مانند دیوان، بی عقل، بی خرد
دیوانه مجنون کسی بودن: کنایه از عاشق و بی قرار بودن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
هندسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
مجنونٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
Batty, Berserk, Crazy, Demented, Insane, Raving, Wacky, Zany
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
fou, berserk, dément, délirant, farfelu, excentrique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
미친 , 버서크 , 이상한 , 괴상한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
پاگل , پاگل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
পাগল , পাগল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
บ้า , บ้าคลั่ง , บ้า , Wahnsinnig
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
wazimu, kichaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
deli, çılgın, garip
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
पागल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
狂った , バーサーク , 狂気の , おかしな , 風変わりな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
משוגע , משוגע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
gek, berserk, delirant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
pazzo, berserk, demente, delirante, stravagante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
maluco, berserk, louco, dementado, insano, delirante, excêntrico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
疯狂的 , 狂热的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
szalony, berserk, szaleńczy, zwariowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
божевільний , берсерк , божевільний , божевільний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
verrückt, berserk, wahnsinnig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
сумасшедший , берсерк , безумный , бредящий , чокнутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
loco, berserk, dementado, delirante, chiflado, excéntrico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی