جدول جو
جدول جو

معنی دیهیم - جستجوی لغت در جدول جو

دیهیم
نوعی از گل آذین شبیه گل آذین خوشه ای که گل های آن همه در یک سطح قرار دارد مانند گل آذین گلابی و گیلاس، حلقه هایی از بخار که گرد ماه یا خورشید پیدا می شود، تاج، افسر، کلاه پادشاهی، برای مثال چو دیهیم شاهی به سر برنهاد / جهان را سراسر همه مژده داد (فردوسی - ۱/۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
دیهیم
(دَ / دِ)
تاجی که مخصوص پادشاهان است. (برهان). تاج. اصل کلمه داهیم بود و دیهیم امالۀ آن است و داهم نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). داهی. (آنندراج). تاج. (غیاث). داهیم. (شرفنامۀ منیری) (اوبهی). تاج مخصوص پادشاهان. (ناظم الاطباء). بساک. افسر. (اوبهی). مؤلف در یادداشتی نویسد: این کلمه بی شک با ’دیادما’ی اغریقی از یک اصل است و معنی آن نزد یونانیان و هم نزد ایرانیان پیشانی بند و عصابه است که البته جواهرنشان بوده است و از بعض امثله که در فردوسی آمده است نیز میتوان دانست که دیهیم غیر تاج است:
که شاهی گزیدی به گیتی که بخت
بدو نازد و تاج و دیهیم و تخت.
و از این رو، بی شبهه معانی که بعض لغت نامه ها بدین کلمه داده اند، از قبیل تاج و تخت و چهاربالش و چتر یا تاج و کلاه مرصع بر اساسی نیست:
به موبد چنین گفت بهرام گور
که یزدان دهد فر و دیهیم و زور.
فردوسی.
نخستین که دیهیم بر سر نهاد
جهان را به داد و دهش مژده داد.
فردوسی.
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس از روزگاران بیاد.
فردوسی.
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست.
فردوسی.
- دیهیم و تخت، تاج و تخت:
هم از شاه یابند دیهیم و تخت
ز سالار زر و ز دادار بخت.
فردوسی.
، پیشانی بند مرصع به جواهر زنان را. (یادداشت مؤلف) ، کلاه مرصع. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاهی مرصع بجواهر که ملوک پیشین داشتندی و گروهی تاج را دیهیم خوانند. (از فرهنگ اسدی) :
بیک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و تاج و گوشوارا.
رودکی.
- دیهیم از سر برداشتن، از قبیل کلاه از سر برداشتن در ولایت (یعنی ایران) رسم است که چون کسی بشارتی و خبر خوشی کسی را آرد کلاه از سرش بردارد و تا مژدگانی نگیرد مژده نمی گوید. (آنندراج).
، چاربالش. (برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ بالای تخت که پادشاهان بر آن نشینند. (آنندراج) ، بعضی گویند افسری بوده که آن را در قدیم به جهت تیمن و تبرک بر بالای سر پادشاهان می آویختند. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، چتر. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (بهار عجم) ، تخت. (برهان) (بهار عجم) (آنندراج) ، مایۀ افتخار. (یادداشت مؤلف) :
سکندر بیامد به اصطخر فارس
که دیهیم شاهان بد و فخر فارس.
فردوسی.
، مجازاً سلطنت و ملک و پادشاهی. (یادداشت مؤلف) :
بزرگ است آن را مپندار خرد
که دیهیم را خرد نتوان شمرد.
فردوسی.
ضرورت مرا رفتنی شد به راه
سپردم به تو شغل دیهیم و گاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دیهیم
تاجی که مخصوص پادشاهان است
تصویری از دیهیم
تصویر دیهیم
فرهنگ لغت هوشیار
دیهیم
((دِ))
تاج، کلاه زرنشان، نوعی از گل آذین مانند آذین خوشه ای که گل های آن در یک سطح قرار دارد، داهیم
تصویری از دیهیم
تصویر دیهیم
فرهنگ فارسی معین
دیهیم
اکلیل
تصویری از دیهیم
تصویر دیهیم
فرهنگ واژه فارسی سره
دیهیم
افسر، تاج، دیهول، اکلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیهیم جو
تصویر دیهیم جو
جویندۀ دیهیم، آنکه در طلب تاج و تخت پادشاهی است
فرهنگ فارسی عمید
(غُبَ زَ دَ / دِ)
بخشندۀ دیهیم:
خسرو اقلیم گیر سرور دیهیم بخش
مهدی آخرزمان داور روی زمین.
خاقانی.
رجوع به دیهیم شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به دیه، یعنی روستایی و دهاتی، (ناظم الاطباء)، باشندۀ ده و قریه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رِ اَ کَ دَ / دِ)
جویندۀ دیهیم. طالب تخت و تاج و پادشاهی. (ناظم الاطباء) :
سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان رخش شد نزد دیهیم جوی.
فردوسی.
وز آنجا سوی پارس بنهاد روی
جوانبخت و بیدار و دیهیم جوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
دارندۀ دیهیم. تاجدار. (ناظم الاطباء) :
بزرگان پیاده شدند از دو روی
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی.
فردوسی.
سوی تخت و ایوان نهادند روی
چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی.
فردوسی.
بگفتند با شاه دیهیم دار
که شادان بزی تا بود روزگار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ دَ / دِ)
سازندۀدیهیم، بادیهیم. دیهیم ور:
وز انجا سوی کاخ رفتند باز
به تخت جهاندار دیهیم ساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کلاه مرصع بجواهر، آنرا دیهیم نیز گویند، دیهیم، (فرهنگ اسدی نخجوانی) (شرفنامۀ منیری)، تاج مرصع، (برهان)، نیم تاجیست مرصع که پادشاهان عجم داشتندی، (اوبهی) :
بیک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد داهیم و طوق و گوشوارا،
رودکی،
ایا ناصح شاه دیهیم داری
و یا حاسد شاه داهیم داری،
قطران (از آنندراج)،
، تخت، (شرفنامۀ منیری)، چهار بالش و تخت و اورنگ باشد، چتر، (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
رئیس ده، یکی از اصناف حکام ولایات و رستاکها در دورۀ ساسانی، (ایران در زمان ساسانیان ص 87)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهیم
تصویر دهیم
سختی، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیهیم جو
تصویر دیهیم جو
آنکه در طلب تاج و تخت پادشاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
نواری مخصوص که گرد تاج پادشاه ایران بسته میشد، تاج پادشاهی، کلاه مرصع، نوعی گل آذین خوشه ای است منتهی رشد و نمو دم گلهای پایین آن بیشتر است و گلها تقریبا در یک سطح قرار گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهیم
تصویر داهیم
تاج، کلاه زرنشان، نوعی از گل آذین مانند آذین خوشه ای که گل های آن در یک سطح قرار دارد، دیهیم
فرهنگ فارسی معین