جدول جو
جدول جو

معنی دیمرتی - جستجوی لغت در جدول جو

دیمرتی
(دَ / دِیْ مَ)
منسوب است به دیمرت. رجوع به دیمرت شود
لغت نامه دهخدا
دیمرتی
(دَ / دِ مَ تی ی)
نحوی اصفهانی، ابومحمدقاسم بن محمد اصفهانی از قریۀ دیمرت است و از اوست: کتاب تقدیم الالسنه و کتاب العارض فی الکامل و تهذیب الطبع. (از ابن الندیم). رجوع به قاسم بن محمد الدیمرتی ابومحمد الاصفهانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیمتی
تصویر قیمتی
دارای ارزش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
کس دیگر، شخص دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیفتری
تصویر دیفتری
بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره، زهرباد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل با 327 تن سکنه. از دو محل به نام دمیرچی بالا و پایین تشکیل شده است وسکنۀ دمیرچی پایین 283 تن باشد. آب آن از قنات. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ضَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دیررو، دیر روینده، آن تخم که دیر از خاک سرزند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بیماری مسری ناشی از زهر باسیلی موسوم به باسیل لوفلر (بنام ف. لوفلر). از علائم آن تولید غشاء کاذب در حلق و حنجره و قصبهالریه است. کمون بیماری دو تا پنج روز است و با تزریق سروم شامل ضدسم و پنی سیلین معالجه میشود. برای پیشگیری آن پادگن (واکسن) یا مایۀ مخصوص هست. آزمون ’شیک’ استعداد گرفتن آن را نشان میدهد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
منسوب است به دیماس که موضعی است در عسقلان و ابوالحسن دیماسی از آنجاست. (ازمعجم البلدان). سمعانی در الانساب گوید منسوب است به دیماس که بمعنی حمام است و این انتساب حمامی بودن را میرساند. (از انساب سمعانی). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
بخار سوخته راگویند که از برق بهم میرسد و برجاها میخورد سوختۀ آن سیماب را منعقد گرداند و بعضی گویند دیماطی نوعی از سنگ است که در دریا میباشد، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دمتریوس (1582- 1591 میلادی). پسر ایوان چهارم (ایوان مخوف، تزار روسیه). در سال 1584 برادرش فیودور اول به جانشینی ایوان نشست، ولی عملاً فرمانروایی روسیه در دست ب. گادونوف بود. دمیتری در 1591 (احتمالاً به امر گادونوف) بقتل رسید. پس از آن چند تن خود را دمیتری قلمداد کردند و مدعی سلطنت روسیه شدند، اولی حدود 1600 در لهستان ظاهر شد، و مدعی شد که دمیتری همو است و یاری اشراف لیتوانی و لهستان و عاقبت مساعدت سیگیسموند سوم لهستان را جلب کرد. در 1604 به روسیه لشکر کشید، گادونوف در 1605 م درگذشت و دمیتری کاذب به عنوان تزار تاجگذاری کرد، اما توجه وی به لهستان و ازدواجش با یکی از نجبای لهستانی به نام مارینا سرانجام منجر به شورشی گردید و دمیتری بقتل رسید و واسیلی چهارم تزار شد. در 1607 دمیتری دیگری پیدا شد. پس از اینکه مارینا تصدیق کرد که شوهرش هموست، لهستانیها او را یاری کردند و وی به مسکو لشکر کشید و تا حدی توفیق یافت ولی در 1610 کشته شد. پس از آن دو نفر دیگر مدعی فرزندی دمیتری شدند، ولی اولی در 1612 و دومی در 1613 اعدام شدند. در سال 1613 میخائیل رومانوف، سرسلسلۀ خاندان رومانوف، تاجگذاری کرد، و دوران آشفته ای که در تاریخ روسیه به ’دوران آشوب’ معروفست پایان یافت. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
انتون، او راست ذکری الایام السعیده لخدیوی مصرالمعظم و اهالیها، و آن را به اسماعیل پاشا تقدیم داشت، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
نوعی سنگ آذرین دانه درشت که اساساً مرکب از فلدسپات کجشکافت و ’هورنبلند’ بضمیمۀ اوژیت می باشد. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وْ کُ)
دهی است از دهستان شهرخواست بخش مرکزی شهرستان ساری با 310 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت. تندخوی و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
گفتم از طبع دیورای بترس
عجز من بین و از خدای بترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به دکارت، حکیم مشهور فرانسه: فلسفۀ دکارتیه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دکارت شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه، واقعدر 45هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بمهاباد هوای آن معتدل و دارای 291 تن سکنه است. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ / مَ ری ی)
تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده بمردم و جز آن. (منتهی الارب). و یقال انه لدیمری، ای حدید علق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
بیماری مسری ناشی از زهر باسیلی موسوم به باسیل لوفلر، از علائم آن تولید غشا کاذب در حلق و حنجره و قصبه الریه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمتی
تصویر قیمتی
درتازی نیامده گرانبها گرانمایه گرانبها با ارزش انگشتر قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرتی
تصویر غیرتی
غیرتمند غیور، آنکه به حفظ ناموس و آبرو و شرف خودبکوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرتر
تصویر دیرتر
زمانی بیشتر، مدتی دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
جز ما، جز این، جز ایشان، غیر ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاح حقه بازی، شخص موهومی که حقه باز بدو دستور دهد تا عملیات محیر العقول کند مثلا بتوسط او آب از سوراخ های ریز اطراف سماور مخصوص جاری کند و چون دستور دهد آب قطع شود، (حقه بازی) حقه مخصوصی که حقه بازان با آن عملیات محقر العقول انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرتی
تصویر غیرتی
منسوب به غیرت، ناموس پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیفتری
تصویر دیفتری
((تِ))
بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبه الریه را مبتلا کند، خناق، خناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرتر
تصویر دیرتر
بعدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
Otherness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیرتر
تصویر دیرتر
Later
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قیمتی
تصویر قیمتی
Precious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوباره
فرهنگ گویش مازندرانی
رعیّتی، روستایی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از قیمتی
تصویر قیمتی
precioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
инаковость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیرتر
تصویر دیرتر
позже
دیکشنری فارسی به روسی