جدول جو
جدول جو

معنی دیلپایه - جستجوی لغت در جدول جو

دیلپایه(یَ / یِ)
آگنده شده با مغز بادام. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 444 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیگ پایه
تصویر دیگ پایه
دیگدان، اجاق، سه پایۀ آهنی که دیگ را روی آن می گذارند
صورت فلکی چنگ، از صورت های فلکی شمالی، شلیاق، چنگ رومی
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی گیاهی که گل نر و گل مادۀ آن بر روی دو شاخه یا دو پایۀ جداگانه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی پایه
تصویر بی پایه
بی اصل، بی اساس
فرهنگ فارسی عمید
(دَ یَ / یِ)
دبستان و مکتب. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 426). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(یَلْ یَ / یِ)
به معنی یالوایه و شاید مخفف آن باشد. پرستو. (از شعوری ج 2 ورق 448). ظاهراً مصحف بالوایه است. و رجوع به بالوایه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 55هزارگزی جنوب رودسرو 4هزارگزی شوئیل. محلی کوهستانی و هوای آن معتدل ومرطوب و سکنۀ آن 110 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن، فندق و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(صُ دَ / دِ)
دیرپا، که دیر پاید، که بسیار پاید، بادوام، که عمری طویل دارد، که بسیار ماند زماناً، که زود از میان نشود، که بسی برجای ماند، (یادداشت مؤلف) :
کند کم درین رستۀ دیرپای
نکوهنده لاف فروشنده رای،
زینتی،
از عدل دیر پای بود ملک بر ملوک
عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای،
سوزنی،
آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ انار دیر پاید نزدیک اهل مروت وزنی نیارد، (کلیله و دمنه)،
کیست در این دایرۀ دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای،
نظامی،
شنیدم که آن جنبش دیرپای
هنوز اندر آن تخت مانده بجای،
نظامی،
کوه به آهستگی آمد بجای
از سر آنست چنین دیرپای،
نظامی،
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجنبد ز جای،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
ویلهم (1833-1911م،) فیلسوف آلمانی، از نخستین مدعیان استقلال علوم روانی از علوم طبیعی بود، وی میخواست طرحی را که برای روانشناسی تحلیلی و توصیفی ریخته بود اساس فلسفه قرار دهد، به تاریخ رشد افکار اهمیت میداد و به مابعدالطبیعه توجهی نداشت اثر عمده اش مدخل علوم ذهنی (1883م،) است، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / یِ)
هرچیز که دارای دو ساقه باشد. (ناظم الاطباء) ، دوپا، انسان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح گیاه شناسی) چون گل نر بر گیاهی و گل ماده بر گیاهی دیگر باشد آن گیاه را دوپایه نامند، چون خرما و گزنه. (یادداشت مؤلف). گل های نر و گلهای مادۀ درختانی مانند بید و خرما که در روی پایه های مختلفی قرار گرفته اند. (از گیاه شناسی ثابتی ص 424)
لغت نامه دهخدا
فیلپا به تمام معانی آن، (یادداشت مؤلف)، پیلپای، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به فیلپا شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیوپا. رجوع به دیوپا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نهری در بولیویا (بولیوی) و تابع رود خانه پیلکومایو. و آن از قسمت جنوبی بولیویا سرچشمه گیرد و پس از طی مسافتی قریب به 800 هزار گز در خاک جمهوری آرژانتین به نهر پیلکومایو ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بیدپای، از حکمای هند، آنکه کتاب کلیله و دمنه را تألیف وی گمان برند، رجوع به بیدپای شود، (از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 587 و ج 3 ص 882)
لغت نامه دهخدا
(چِ یِ)
یکی از منازل مابین راور کرمان و طبس که در صحرای لوت واقع است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ یَ)
نام قریه ای است به اندلس (اسپانیا) و نسبت بدان دلائی است. (از تاج العروس ج 10 ص 130)
شهری نزدیک المریه از سواحل بحر اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سه پایۀ آهنین که دیگ بر آن نهند و در زیر آن آتش کنند تا پخته شود و آن را دیگدان یعنی ظرف دیگ مانند گلاب دان که ظرف گلاب است گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج). دیگدان آهنی. (شرفنامه). دیگپای و سه پایۀ آهنین. (ناظم الاطباء). حامیه. دیگدان و سه پایۀ آهنین باشد. (برهان). دیگدان آهنی. (جهانگیری) : اثفیه (ج، اثافی) ، دیگپایۀ گلین. منصب، دیگپایۀ آهنین. المثفاه، داغی که بصورت دیگپایه بر شتر نهند. التثفیه، دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). الاّس، مورد و باقی خاکستر در میان دیگپایه. (مهذب الاسماء) ، اجاق. آتشدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار
چون شرار دیگپایه پیش او خیل پرن.
منوچهری.
بگذرد دیگپایه را ز حجر
بگذرد آتشی که ازحجر است.
خاقانی.
و حالی بفرمود تا خیمه ای زدند و دیگپایه برنهادند. (سندبادنامه ص 300).
، نام فارسی صورت فلکی موسوم به عیوق و شلیاق که آن را سلحفات و اثافی و چنگ رومی نیز نامند. از کواکب عقرب روشن تر ستاره ای بود که با دو ستارۀ تاریکتر که از دو جانب او باشدبر خطی مقوس آن را قلب العقرب خوانند و ستاره ای است روشن که بر میان آسمان گذرد که با دوستاره خرد بر مثال مثلثی متساوی الاضلاع باشد و عوام آن را دیگپایه خوانند. (اسطرلاب نامه در همین لغت نامه) : هقعه سه ستارۀ خرد است بر نهاد دیگ پایه. (التفهیم) عضدالدوله از وی پرسید که این کدام کوکب است گفت عیوق است که پیر زنان که در خانه ها پشم میریسند آن را دیگپایه گویند. (ترجمه صورالکوکب عبدالرحمان صوفی)
لغت نامه دهخدا
(لْ یَ / یِ)
مرغکی است که آنرا پرستوک خوانند. (برهان). پرستو
لغت نامه دهخدا
(وْ یَ / یِ)
در اصطلاح بنایان هریک از پایه های اصلی و عمده بنائی
لغت نامه دهخدا
(پا یَ/ یِ)
پیلپای. ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ: در این رواق که طاقهای آن بر پیلپایه هاست قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40). شبها در مسجد میگشتم و زار زار میگریستم و سر خود بر پیلپایه میزدم. (رشحات علی بن حسن کاشفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیگپایه
تصویر دیگپایه
اجاق
فرهنگ لغت هوشیار
پای پیل پای فیل، دارای پایی چون پیل: گور جست و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیلپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوایه
تصویر پیلوایه
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو پایه
تصویر دو پایه
هر چیز که دارای دو ساقه باشد، انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دونپایه
تصویر دونپایه
زیر پایه بی پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی پایه
تصویر بی پایه
بی اصل و اساس
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های اطاق گذارند پی جرز و مجردی (دربنا) : آنگاه دانشمند را گفتن که در زیر هر پیلپایه مثل آن کس بیابی که مسئله حیض ترا جواب گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرپای
تصویر دیرپای
پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیگپایه
تصویر دیگپایه
((یَ یا یِ))
سه پایه آهنین که دیگ را روی آن می گذارند، نام ستاره ای است در صورت فلکی چنگ رومی، نسرواقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی پایه
تصویر بی پایه
بی اساس
فرهنگ واژه فارسی سره
بی اساس، بی ربط، پوچ، سست، واهی
متضاد: اساسمند، موثق، دروغ، کذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر دیگ پایه بخواب بیند، دلیل بر کدخدای سرا بود یا مردی قوی حال و دلیر است که ازکس نیندیشد. جابر مغربی
دیگ پایه به خواب بر دو وجه است. اول: کدخدای خانه. دوم: کدبانوی خانه. اگر بیند دیگ دانی نو فرا گرفت، یا کسی بدو داد، دلیل است که کدبانوئی به خانه آورد. اگر بیند که دیگدان بشکست، دلیل که کدبانوی خانه بمیرد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب