غیر. مقابل خود. آنکه جز تو یا او و یا من است. کسی یا چیزی جزاین. جز ما. جز او. جز شما. جز ایشان. غیر ایشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). کس دیگر. (ناظم الاطباء). شخص دیگر یا چیزی جز آنچه من و شما میدانیم: بتو بیش از تو گر زری دادند دانکه از بهر دیگری دادند. اوحدی. خدا را داد من بستان از او ای شحنۀ مجلس که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد. حافظ. گر دیگری بشیوۀ حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی. حافظ. گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری. حافظ
غیر. مقابل خود. آنکه جز تو یا او و یا من است. کسی یا چیزی جزاین. جز ما. جز او. جز شما. جز ایشان. غیر ایشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). کس دیگر. (ناظم الاطباء). شخص دیگر یا چیزی جز آنچه من و شما میدانیم: بتو بیش از تو گر زری دادند دانکه از بهر دیگری دادند. اوحدی. خدا را داد من بستان از او ای شحنۀ مجلس که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد. حافظ. گر دیگری بشیوۀ حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی. حافظ. گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری. حافظ