جدول جو
جدول جو

معنی دیزقند - جستجوی لغت در جدول جو

دیزقند
(قَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه با 406 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دهر، روزگار، دراز و دیرباز، مدت دراز، روزگار دراز، دیر کننده و دیرپای، بادوام، دیرنده، برای مثال شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی - ۵۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوبند
تصویر دیوبند
آنکه دیو را ببندد و دربند کند، لقب تهمورث پادشاه سوم پیشدادی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی است از بخش زرند شهرستان قزوین. سکنۀ آن 476 تن. آب از رود خانه محلی. صنایع دستی آنجا قالی وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِ قَ)
دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار. با 527 تن سکنه. آب آن از قنات، و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین با 120 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران با 890 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
والت، شهرت به والتر ایلایس دیزنی (1901-1966 میلادی) سازندۀ تصاویر متحرک (میکی ماوس)، وی در آکادمی هنرهای زیبای شیکاگو تحصیل کرد در جنگ اول جهانی در فرانسه رانندۀ آمبولانس صلیب سرخ بود در 1918 میلادی در کانزاس سیتی اعلانهای سینمایی می ساخت و در 1923 میلادی در هالیوود به ساختن فیلمهای فکاهی پرداخت، در 1928 به نیویورک رفت و پس از مراجعت به هالیوود ساختن فیلمهای میکی ماوس را آغاز کرد و شخصیتهای بسیاری را در قالب حیوانات خلق کرد و تاکنون فیلمهای کوتاه و بسیاری از آنان ساخته است، والت دیزنی در رنگ آمیزی زیاد قوی نیست اهمیت او بیشتربسبب شخصیتهای ساده و دلپسندی است که در فیلمهای بیشمار خود خلق کرده است، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
جای بسیار خون ریزش را گویند، اعم از جنگ گاه و مسلخ. (برهان) (آنندراج). جایی که در آن خون بسیار ریخته شود، خواه جنگ باشد و یا سلاخ خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دی وَ)
نام داروئی است دوایی. (برهان) (آنندراج). قسمی از دارو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار که در 15هزارگزی شمال سبزوار و 3هزارگزی خاور شوسۀ سبزوار به جغتای واقع است. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 570 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه شهرستان قوچان با 723 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین خواف بخش شهرستان تربت حیدریه با 32 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام محلی کنار راه نیشابور و مشهد میان قلعه وزیر و شورابی در 852200 گزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
دهی از بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه یاطاق و محصول عمده آنجا غلات و برنج و لبنیات و توتون و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. دارای 592 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. صنایع دستی آن گلیم و جاجیم بافی. معدن نمک دارد و استخراج می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وْ زَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج با 495 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
بندکننده دیو. آنکه دیوان را به بند آورد. آنکه دیو رامغلوب و مقهور سازد و بند کند، کنایه از پهلوان و دلیر و شجاع است چون رستم که دیوان مازندران را ببند آورد. و یا مقهورکننده دیوان چون طهمورث یا مطیع و فرمانبردار کننده دیو است چون سلیمان و در این موارد صفت است برای این افراد:
گرفتش سنان و کمان و کمند
گران گرز را پهلو دیوبند.
فردوسی.
بیامد یکی بانگ برزد بلند
که ای پرمنش مهتر دیوبند.
فردوسی.
چو گیتی سرآمد بدان دیوبند
جهان را همه پند او سودمند.
فردوسی.
و او را طهمورث دیوبند خواندندی. (نوروزنامه).
حکم تو دیوبند و جهانت جهانگشای
اقبال بر در تو در آسمان گشای.
خاقانی.
گر در زمین شام سلیمان دیوبند
بلقیس را ز شهر سبا کرد خواستار.
خاقانی.
تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بندگشای مملکت.
خاقانی.
همه در هراسیم ازین دیوزاد
توئی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
سکندر منم خسرو دیوبند
خداوند شمشیر و تخت بلند.
نظامی.
شتابنده شد خسرو دیوبند.
نظامی.
، افسونگر. (ناظم الاطباء). مسخرکننده دیو. گیرندۀ جن و دیو:
این بود حساب زورمندی
وین بود فسون دیوبندی.
نظامی.
تا خبر یافت از هنرمندی
دیوبندی فرشته پیوندی.
نظامی.
،
{{اسم مرکّب}} روز شانزدهم ازهرماه ملکی. (برهان). (جهانگیری) (از ناظم الاطباء)، جائی که دیوان برای خود مسکن برمی گزینند. (ناظم الاطباء). جای که دیوان برای ماندن خود مقرر ساخته باشند و آن را بکاه و چوب و غیره بسته. (آنندراج) :
سرون در فشارد بشاخ بلند
چو دیوی بخسبد در آن دیوبند.
نظامی.
،
{{اسم خاص}} لقب قارن برادرزادۀ جمشید و او را قارن دیوبند میگفته اند. (از برهان) (از جهانگیری)، لقب جمشید. (از برهان) (از شرفنامۀ منیری)، (در داستانهای ملی ایران) لقب طهمورث. (برهان). بسبب آنکه دیوان را بندکرد این لقب یافت. لقب تهمورس است چون بریاضات اخلاق ذمیمه را بحمیده بدل کرده و بر نفس غالب شده بود اورا دیوبند خواندند. (آنندراج) :
نگه کن بجمشید شاه بلند
همان نیز تهمورس دیوبند.
فردوسی.
پسر بد مر او را یکی هوشمند
گرانمایه تهمورس دیوبند.
فردوسی.
منوچهر چون زاد سرو بلند
بکردار طهمورس دیوبند.
فردوسی.
طهمورث پیش از آنکه شاه شد همه در جنگ متمردان و دیوان بود و او را دیوبند گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 10)، لقب رستم:
چنین گفت کزبارگاه بلند
برفتم بر رستم دیوبند.
فردوسی.
پدر را چنین گفت کاین زورمند
که خوانی ورا رستم دیوبند.
فردوسی.
و دیگر که از رستم دیوبند
ز لهراسب و از اشکش هوشمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 42 هزارگزی جنوب باختر صفی آباد و 12 هزارگزی جنوب راه آهن قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، میوه و شغل مردمش زراعت و باغداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). سابقاً این ده بازقن خوانده میشده است. رجوع به حواشی تاریخ بیهق ص 327 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ غَ)
سگ شکاری. (ناظم الاطباء) ، نام درختی. (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است. (یادداشت مؤلف) ، فریاد سیاه گوش. (ناظم الاطباء). مصحف زغند است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزغند
تصویر یزغند
سگ شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
مدت دراز، بادوام
فرهنگ فارسی معین