جدول جو
جدول جو

معنی دیرنورد - جستجوی لغت در جدول جو

دیرنورد
(م مَ / مِ پَ سَ)
که دیر طی شود. که دیرپایان یابد، طولانی. دراز:
هر مرادی که دیر یابد مرد
مژده باشدبعمر دیرنورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرنورد
تصویر پرنورد
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
دیر کردن، دیر شدن، در بانکداری عقب انداختن پرداخت وجه سند، تاخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریانورد
تصویر دریانورد
کسی که با کشتی روی دریا گردش و مسافرت کند، ناخدا، ملاح
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ / مُ)
مخفف شیرخورده، شیرخوار. شیرخواره. شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است:
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
فردوسی.
رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
از طوایف بالا گریوه و هرو. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
یکی از ایلات پیشکوه از طوایف کرد و دارای دو شعبه است یکی بهاروند مرکب از 1000 خانوار و مسکن ایشان شمال دزفول، کیالان ملایر و دیگری قلابوند مرکب از هزار خانوار مسکن ایشان در کوه طاف و کوه هشتاد پهلو است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دیرگذار. عسر الانهضام. بطی ءالهضم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سَ کَ دَ)
سفر کردن. سیاحت کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به نوردن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ هَُ دَ دَ / دِ)
دریانوردنده. دریارو. آنکه در دریا رود. (آنندراج). مسافر دریا. (از لغت محلی شوشتر - خطی). بحرپیما. بحری، ملاح. کشتی بان. کشتی ران. نوتی. نواتی:
خاطرم فحل است کو دریا نورد آمد چو شیر
شیر بستن گربه آسا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
، کنایه از عرفا و ارباب ذوق. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
نام پرده ای از موسیقی که در آخر شب سرایند. (غیاث). رجوع به زیرخرد شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
درخت صنوبر. (آنندراج). درخت سرو، جام برنجین. (ناظم الاطباء). پیالۀ برنجی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَنْ دَ / دِ)
دریانورد. دریاپیما. که بحر را درنوردد. که دریا را پیماید. بحرپیما
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیر کرد
تصویر دیر کرد
عقب افتادن تاخیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریانورد
تصویر دریانورد
((~. نَ وَ))
آن که با کشتی دریا را طی کند، ملاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
((کَ))
دیر کردن، عقب افتادن، تأخیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخورد
تصویر درخورد
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمورد
تصویر درمورد
درباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریانورد
تصویر دریانورد
ملاح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
تاخیر
فرهنگ واژه فارسی سره
ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
Tardiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
retard
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
опоздание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
Verspätung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
запізнення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
spóźnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
迟到
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
atraso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
ritardo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
tardanza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
vertraging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
keterlambatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دیرکرد
تصویر دیرکرد
देर
دیکشنری فارسی به هندی