جدول جو
جدول جو

معنی دیباجی - جستجوی لغت در جدول جو

دیباجی
دیباگر، دیباباف، دیبافروش
تصویری از دیباجی
تصویر دیباجی
فرهنگ فارسی عمید
دیباجی
مرکّب از: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت، دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، منسوب به دیباج که صنعت ابریشم بافی و خرید و فروش آن را میرساند، (از انساب سمعانی)، دیباگری، دیبا فروش، (دهار) :
نقشبندیست کنون ابر بهار ای عجبی
که به دیباجی او روی زمین دیباج است،
مسعودسعد،
الاّ از آن لعاب که منسوج کلک تست
دیباجی قضا نکند پود و تار ملک،
انوری،
تخم پیله است آن به دیباجی سپار
زعفران است آن به حلوایی فرست،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دیباجی
شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامۀ اسدی به شاهد آمده است، (یادداشت مؤلف) :
بسی خسرو نامور پیش از او
شدستند زی بندر شاریان،
دیباجی،
رجوع به ماده بعد شود
ابوالطیب محمد بن جعفر بن المهلب، نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است، (از تاج العروس)
لقب ابن المطرف، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دیباجی
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیباج
تصویر دیباج
پارچۀ ابریشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیباجه
تصویر دیباجه
دیباج، آغاز کتاب، مقدمۀ کتاب، دیباچه
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، سج، رخساره، محیّا، غرّه، عارض، دیباچه، خدّ، لچ، چهر، وجنات، گردماه، چیچک، دیمر، رخسار، عذار
فرهنگ فارسی عمید
(یِ سَ مَ)
مؤلف مجمع الفصحا نویسد: از حکما و فضلای قادر قاهر مداح ملک فضلون ومعاصر حکیم قطران تبریزی و اسدی طوسی بود و مداحی سایر ملوک زمان خود را مینمود مردی بود شوخ طبع و ظریف و اهل و همه فن حریف. (از مجمع الفصحاء ج 1 ص 218)
لغت نامه دهخدا
دیباجی:
الا از آن لعاب که منسوج کلک تست
دیباچی قضا نکند پود و تار ملک،
انوری (از آنندراج)،
رجوع به دیباجی شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دیباجه، بحسب لفظ مصغر دیباج است ودر اصل لغت فرس به معنی جامه ای است نیمچه از دیبای خسروانی مکلل که پوشش خاصۀ پادشاهان عجم بودی آن رابر بالای جامه های دیگر پوشیدندی و در هیچ پوشش چندان تکلف نکردندی که در دیباجه زیرا که آن یکی از علامات پادشاهی است مانند لواجه و سرسر و اکلیل و بعضی گفته اند که دیباجه قطعه ای است که روی کار دیبا باشد. (انجمن آرا ذیل دیبا) (آنندراج ذیل دیبا) ، روی. چهره. (مأخوذ از دیباجۀ تازی) :
آن دقوقی داشت خوش دیباجه ای
عاشق صاحب کرامت خواجه ای.
مولوی.
، خطبۀ کتاب را بطریق مجاز دیباجه خوانند به اعتبار آنکه زینت کتاب در آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). دیباجۀ کتاب. مقدمه کتاب: علی الفور دیباجۀ تألیفی در علم عروض و قوافی و فن نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 301).
دیباجۀ این خجسته دیبا
پیرایۀ این پرند زیبا.
سامانی کاشانی
یکی دیباج. (از اقرب الموارد). رخساره. (منتهی الارب) : دیباجه الخد، پوست رخ. (بحر الجواهر). روی آدمی. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). دیباجۀ خد، پوست رخ و آن دو دیباجه است. (یادداشت مؤلف). یک رخ. (دهار) : فلان یصون دیباجته و یبذل دیباجته. در اینجا صیانت دیباجه کنایه از شرف نفس است و بذل دیباجه کنایه از دنأت آن است. (اقرب الموارد) : من بکی علی ذنبه فی الدنیا حرم اﷲ دیباجه وجهه علی جهنم. (حدیث) ، روی هر چه باشد. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی) ، دیباجه القصیده، مطلع قصیده: لهذه القصیده دیباجه حسنه اذا کانت محبره. (اساس البلاغه.) ، دیباجه الکتاب، فاتحه الکتاب، یقال لهذا الکتاب دیباجه حسنه اذا کانت محبره. (از اقرب الموارد). اول کتاب. (مقدمۀ لغت سید شریف جرجانی)
لغت نامه دهخدا
جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه، فارسی معرب است، (از اقرب الموارد)، مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه دیبای یا دیبا معرب شده و ’ج’ درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه دیباج معرب دیوباف، بافتۀ (دیو = جن) و جمع واژۀ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه ’دبابیج’ دباج بوده که بجهت ثقل ’ب’ بدل به ’ی’ شده است و بصورت دیابیج درآمده است، اما در دائره المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند، (از دایره المعارف اسلامی)، دیباه، معرب از فارسی، (منتهی الارب)، الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب، (المعرب جوالیقی ص 149)، نوعی از جامه است و لغتی مولد است، (از لسان العرب)، معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رسالۀ معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر، (از غیاث) (از آنندراج) :
دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را
دیباج شله شله بر از طاقت و یسار،
عسجدی،
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی،
منوچهری،
دیباچۀ دیوان خود از مدح تو سازم
تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج،
سوزنی،
و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند، (تاریخ قم ص 302)، ابن مسعود کلمه دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سورۀ المؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف، (از تاج العروس)، نوعی از خط عربی، (ابن الندیم)، شتر مادۀ جوان، (از تاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده اند از جمله محمد بن عبداﷲ بن عمرو بن عثمان بن عفان، مادرش فاطمه دختر امام حسین (ع)، اسماعیل بن ابراهیم العمر بن الحسن بن علی و محمد بن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیۀ ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است، (از تاج العروس)، محمد بن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او، (تاریخ قم ص 223)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صورتی است از دیباج. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیجاه، دیاجی اللیل، تاریکیهای شب. (از منتهی الارب در مادۀ د ج و). و رجوع به دیجاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درباقی
تصویر درباقی
باقیمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبازی
تصویر دلبازی
دلباختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
منسوب به دیوار ساعت دیواری ساعتی که بدیوار نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است گونه ای از جامه ابریشمین پارچه ای است ابریشمین، نوعی از شراب لعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایی
تصویر دربایی
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
سزاوار تماشا، در خور نظاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباذر
تصویر دیباذر
روز هشتم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانی
تصویر دربانی
شغل ومنصب دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیبادین
تصویر دیبادین
روز بیست و سوم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژبانی
تصویر دژبانی
نگاهبانی دژ، پاسبانی دژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیباکی
تصویر بیباکی
بی پروایی دلاوری تهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباج
تصویر دیباج
پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
واحد دیباج. یا دیباجه روم دیبای رومی حریر رومی، رومی چهره: آن دقوقی داشت خوش دبیاجه ای عاشق صاحب کرامت خواجه ای (مثنوی نیک 3 ص 110)، یا دیباجه کتاب (تالیف) مقدمه آن:) علی الفور دیباجه تالیفی در علم عروض و قوافی و فن و نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم (المعجم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباج
تصویر دیباج
دیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیباجه
تصویر دیباجه
((جِ))
آغاز کتاب، مجموعه صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه، دیباچه، مفرد دیباج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیباچه
تصویر دیباچه
مقدمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، آوو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
هندسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
جمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درباری
تصویر درباری
حکومتی
فرهنگ واژه فارسی سره