- دیباج
- پارچه ابریشمی
معنی دیباج - جستجوی لغت در جدول جو
- دیباج
- دیبا
- دیباج
- پارچۀ ابریشمی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
واحد دیباج. یا دیباجه روم دیبای رومی حریر رومی، رومی چهره: آن دقوقی داشت خوش دبیاجه ای عاشق صاحب کرامت خواجه ای (مثنوی نیک 3 ص 110)، یا دیباجه کتاب (تالیف) مقدمه آن:) علی الفور دیباجه تالیفی در علم عروض و قوافی و فن و نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم (المعجم)
دیباگر، دیباباف، دیبافروش
دیباج، آغاز کتاب، مقدمۀ کتاب، دیباچه
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، سج، رخساره، محیّا، غرّه، عارض، دیباچه، خدّ، لچ، چهر، وجنات، گردماه، چیچک، دیمر، رخسار، عذار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، سج، رخساره، محیّا، غرّه، عارض، دیباچه، خدّ، لچ، چهر، وجنات، گردماه، چیچک، دیمر، رخسار، عذار
نوعی پارچه ابریشمین رنگین، دیدار زیبا روی صورت جمیل. یا دیبای پخته در پخته دیبایی که هیچ یک از تار و پودش خام نباشد
قماشی باشد از حریر الوان
از ریشه پارسی دیبافرو ش
نوعی پارچۀ ابریشمی، پارچۀ ابریشمی رنگین
دیبای مشجر: دیبایی که بر آن نقش درخت باشد
دیبای مشجر: دیبایی که بر آن نقش درخت باشد
پارچه ابریشمی رنگین
پرند چهره
پیشگفت پیمان
پیشگفتار سر آغاز
پارسی تازی گشته روی رخساره، پرند فارسی گویان به گمان نادرست پنداشته اند دیباجه تازی گشته دیباچه پارسی است و از آن روی که در تازی} دیباجه الکتاب {برابر با سرآغاز یا پیشگفتار به کار می رود دیباچه نیر چنان آرشی دارد