جدول جو
جدول جو

معنی دیالم - جستجوی لغت در جدول جو

دیالم(دَ لِ)
دیلمان. دیلم ها. سرزمین دیلم: و جعل له (سلطان محمود طغرل) ساوه و آوه و سارق و سامان و قزوین و ابهر و زنجان و کیلان والدیالم. (اخبار الدوله السلجوقیه ص 90)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیپلم
تصویر دیپلم
گواهی نامۀ پایان تحصیلات دورۀ متوسطه، گواهی نامۀ پایان تحصیلات عالی (لیسانس یا دکتری)، گواهی نامۀ پایان یک دورۀ آموزشی، ویژگی کسی که دارای این گواهی نامه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
از اقوام قدیمی ساکن در گیلان، کنایه از سپاهی دلیر و جنگجو، کنایه از بنده، غلام، کنایه از دربان، نگهبان، برای مثال هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی - ۳۵۹)
میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بیرم، بارم
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سِ)
جمع واژۀ دیسم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیسم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
از پزشکان معروف و ماهر شهر بغداد بوده است و نزد حسن بن مخلد وزیر المعتمد علی الله احمد بن متوکل رفت و آمد میکرده است. (عیون الانباء ج 1 ص 233)
مردی از بنی ضبه و او دیلم بن ناسک بن ضبه است، چون ناسک به عراق و پارس آمد پسر را جانشین خود در حجاز کرد و او آبشخورها بساخت. (از لسان العرب)
لقب بنی ضبه معروف به بنوالدیلم ابن باسل بن ضبه بن أدابن طابخه بن الیاس بن مضر بعلت سوادی چهرۀ آنان. (از تاج العروس)
نام لبؤ بن عبدالقیس بن اقصی که عقب وی معاویه بن دیلم است. (از تاج العروس)
ابن صعنه جد بویه که آل بویه بدو منسوبند. (حبیب السیر چ طهران 348)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (از تاج العروس) (لسان العرب) ، مرگ. (از لسان العرب) ، دشمنان. (منتهی الارب). اعداء، یقال: هو دیلم من الدیالمه، یعنی دشمنی از دشمنان است بعلت شهرت این طایفه به شرارت و عداوت. (از تاج العروس) ، جماعت مردم. (منتهی الارب). جماعت و گروه بسیار از مردم و از هر چیز دیگر. (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، سپاه بسیار. (از لسان العرب) ، جماعت مورچگان و کنه بر کنارۀ حوض و آبخور ستوران و در خوابگاه شتران نزدیک آب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مورچه، مورچۀ سیاه، شتر، مردمان سیاه. (از لسان العرب) ، نوعی از سنگخوار یا نر آن. (منتهی الارب). نوعی از قطا یا نر آن. (از تاج العروس) ، دراج نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، درخت سلام. (منتهی الارب). درخت سلم که در کوهها روید. (از تاج العروس). سلام درختی است که درکوهها روید و آن را دیلم گویند. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
نام قدیم آن قریهالعرب، نام یکی از دهستان های بخش مشیز شهرستان سیرجان همچنین نام قصبۀ مرکز دهستان است. قصبه در 59هزارگزی خاور قلعه مشیز واقع شده و حدود دهستان به شرح زیر است: از شمال به دهستان جوپار. از خاور به بخش راین. از جنوب به دهستان رابر. از باختر به دهستان نگار. کوه شاه و هزار که از مرتفعترین کوههای استان کرمان هستند در جنوب دهستان و کوه جوپار در شمال خاور آن واقع شده اند. رود خانه مشهور چاری که از کوه شاه و هزار سرچشمه می گیرد از این دهستان می گذرد و از آب آن قراء این دهستان استفاده می نمایند. محصول عمده دهستان: غلات، حبوب و شغل ساکنین قراء: زراعت، گله داری و مکاری مخصوصاً حمل زغال از کوهستان های جنوب به شهر کرمان می باشد. قالی بافی با نقشه در قراء دهستان مرسوم است. از 43 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدودپنج هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِیْ لَ)
قصبه و بندر مرکز بخش دیلم شهرستان بوشهر مختصات جغرافیائی آن عبارتند از: طول 50 درجه و 10 دقیقه عرض 30 درجه و 4 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا بطورمتوسط 8 متر. این قصبه در 232 هزارگزی شمال باختر بوشهر (از راه برازجان) واقع و بوسیلۀ یک راه فرعی به بوشهر مربوط است. هوای آن گرم و مرطوب، آب مشروب آن از باران تأمین میشود. سکنۀ قصبه مطابق آخرین آمار 3500 تن است. شغل اهالی آن کسب و صید ماهی و باربری دریائی است در حدود 119 باب دکان، یک دبستان، شعبه بانک ملی و از ادارات دولتی بخشداری، ژاندارمری، گمرک، گارد مسلح گمرکی، ثبت و آمار، دارائی، شهربانی، پست و تلگراف و تلفن در قصبه وجود دارد و بواسطۀ کمی عمق کشتیهای بزرگ نمیتوانند تا 1000 متری ساحل بیایند و لنگرگاه کشتیهای بزرگ به تناسب از 5 الی 10 هزارگزی ساحل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دیپلوم و آن در اصل ابلاغی بود بر دو لوحۀ مومی یا بر ورقه ای که آن را لوله میکردند. امپراطوران روم به چاپارهادیپلومهایی میدادند که بر طبق آن مزایائی (از قبیل استفاده از اسب) به آنان تعلق میگرفت. به همین جهت این لفظ در زبانهای اروپائی اطلاق میشود به نوشته ای که دارای مهر و امضای مقامات مجاز است و در حق کسی که دیپلم بنام اوست مزایایی برقرار میکند. در ایران بالاخص به تصدیق نامۀ اتمام تحصیلات خاصه تحصیلات متوسطه گفته میشد که امروز بجای آن در مورد تحصیلات ابتدائی ومتوسطه گواهینامه و در مورد تحصیلات عالیه دانشنامه میگویند. (از دائره المعارف فارسی). گواهینامه. شهادتنامه. اجازه. تصدیق نامه. تصدیق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دیالی. یکی از مهمترین ریزابه های ساحل چپ دجله، که سرچشمه های آن در نواحی کرمانشاهان و کردستان (ایران غربی) است و در جنوب شرقی بغداد به دجله میریزد قسمتی از آن که در ایران است ’سیروان’ نام دارد و گاهی این اسم به همه رود هم اطلاق میشود. کمی پس از عبور از قزل رباط = جلولاء در خاک عراق راه خود را در جبل حمرین باز میکند نزدیک این محل یک رشته کانالهای عمده از دیاله منشعب میگردد که از آنها برای آبیاری نخلستانها و محصولات زمستانی و تابستانی استفاده میشود.
از شهرهای قدیم که از دیاله و کانال های آن استفاده میکرده اند. نهروان، بعقوبه = بعقوبا، دسکره و جلولاء بوده است. پهنۀ اطراف مسیر سفلای دیاله در قدیم صدها آبادی و جمعیت فراوان داشت و آثار دورۀ ساسانی و سایر اماکن باستانی آن حاکی از این است که این ناحیه همیشه پرنعمت بوده است. در دورۀ اسلامی جادۀ خراسان (از بغداد به ناحیۀ جبال) از این ناحیه (بیشتر در امتدادرودخانه) میگذشت. و هنوز هم جادۀ اتومبیل رو بین بغداد و ایران غالباً در همان امتداد است. رجوع به دائره المعارف فارسی شود
نام موضعی است در حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهدشت بخش طراهان شهرستان خرم آباد است و 180 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پوست سبز روی گردو، بادام و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
جمع واژۀ عیلم. رجوع به عیلم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ مَ)
دیلمیان و رجوع به آل بویه شود.
- دیالمۀ اصفهان و همدان، شاخه ای از سلسلۀ آل بویه از شعبه دیالمۀ ری که در اصفهان و همدان از حدود سال 366 ه. ق. غالباً بطور مستقل و گاه در هر یک ازدو ولایت بطور جداگانه حکومت کرده اند. مؤسس واقعی این دولت رکن الدوله ابوعلی حسن دیلمی است. (320 ه. ق. / 932 میلادی) و بعد از او پسرش مؤیدالدوله منصور دیلمی (366- 373 ه. ق. / 976- 983 میلادی) (فقط اصفهان). و بعد از او برادرش فخرالدوله ابوالحسن علی دیلمی (366 ه. ق.) بضمیمۀ اصفهان در 373 ه. ق. 976 میلادی) ولایت او را ضمیمۀ قلمرو خویش کرد.
سپس بترتیب شمس الدوله ابوطاهر دیلمی. (همدان فقط) 387 ه. ق. / 997 میلادی و سماءالدوله ابوالحسن دیلمی (حدود 412- 414 ه. ق. / 1021- 1023 میلادی) (ابن کاکویه معزولش کرد) و مجدالدوله ابوطالب رستم (محمود غزنوی خلعش کرد) (387- 420 ه. ق. / 997- 1029 میلادی) در آنجا امارت داشته اند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول و دائره المعارف اسلامی و رجوع به تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ بغداد یا عراق، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از حدود 320- 447ه. ق. / 932- 1055 میلادی در بغداد فرمانروائی کرده اند و بعضی از امرای آنها بر اهواز و کرمان نیز استیلا داشته اند مؤسس امارت این شعبه از آل بویه معزالدولۀدیلمی بود و بعد از او بترتیب عزالدولۀ دیلمی و عضدالدولۀ دیلمی، صمصام الدولۀ دیلمی، شرف الدولۀ دیلمی، عماد الدولۀ دیلمی، سلطان الدولۀ دیلمی، مشرف الدولۀ دیلمی، جلال الدولۀ دیلمی، عمادالدولۀ دیلمی وملک رحیم در آنجا امارت کرده اند. بعضی از امرای این شعبه از آل بویه عنوان شاهنشاه داشته اند و غالب آنهابر خلیفه و دستگاه خلافت مستولی بوده اند. دولت این شعبه از آل بویه بدست سلاجقه منقرض گشت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول و دائره المعارف اسلامی شود.
- دیالمۀ ری، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از 320- 420 ه. ق. بر ری و نواحی مجاور فرمانروایی کرده اند. مؤسس این سلسله رکن الدولۀ دیلمی بود وبعد از او پسرش فخرالدولۀدیلمی و زن او سیده خاتون در واقع به نیابت از جانب پسرش، مجدالدولۀ دیلمی در آن ولایت حکومت کرده اند. دولت این شعبه از دیالمه در ری بدست غزنویان منقرض گشت و امارت شاخۀ فرعی دیگری از آنها هم که در اصفهان و همدان بطور مستقل حکومت داشتند بدست بنی کاکویه برافتاد. رجوع به دیالمۀ اصفهان و همدان و تاریخ مفصل ایران مرحوم اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ فارس، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از (320 تا حدود 447 ه. ق. / 932 تا 1055 میلادی) در فارس فرمانروایی کرده اند و بعضی از امرای این شعبه بربغداد و حوالی و برخی بر اهواز و کرمان نیز امارت وتسلط داشته اند. مؤسس امارت این شعبه از آل بویه عمادالدوله ابوالحسن علی دیلمی (320 ه. ق. / 932 میلادی) بود که بعد از او بترتیب عضدالدوله ابوشجاع خسرودیلمی (338 ه. ق. / 949 میلادی) و شرف الدوله ابوالفوارس شیر ذیل دیلمی. (372 ه. ق. / 982 میلادی) صمصمام الدوله ابوکالیجار مرزبان دیلمی (379 ه. ق. / 989 میلادی) ، بهاءالدوله ابونصر فیروز دیلمی (388 ه. ق. / 998 میلادی) و سلطان الدوله ابوشجاع دیلمی. (403 ه. ق. / 1021 میلادی). و عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان دیلمی (415 ه. ق. / 1024 میلادی) و ابونصر خسرو فیروز (ملک رحیم). (440- 417ه. ق. / 1048- 1055 میلادی) در آن ولایت و حوزه های متعلق بدان حکومت کرده اند. دولت دیالمۀ فارس بدست سلاحقه برافتاد. رجوع به طبقات سلاطین لین پول و تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ کرمان، شاخه ای از سلسلۀ آل بویه از شعبه دیالمۀ بغداد که از سال (403- 448 ه. ق. / 1021- 1056 میلادی) در کرمان مستقلاً فرمانروایی داشته اند این شاخه از دیالمه اخلاف بهاءالدولۀ دیلمی (388 ه. ق. / 998 میلادی) فرمانروای فارس و بغداد و اهواز بوده اند و از آنها سه تن در ولایت کرمان حکومت کرده اند که بترتیب عبارتند از: قوام الدوله ابوالفوارس دیلمی (403 ه. ق. / 1012 میلادی) و عمادالدولۀ دیلمی (419 ه. ق - 1028 میلادی) و فولادستون ابومنصوردیلمی. (440- 448 ه. ق. / 1048- 1056 میلادی) و دولت آنها به دست سلاجقه برافتاد. ولایت کرمان از آغاز امارت مستقل قوام الدوله از (324- 403 ه. ق.) در تحت حکم امرای دیالمۀ فارس و دیالمۀ بغداد بود. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول و دائره المعارف فارسی و تاریخ ایران عباس اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
آهنی بقطر معلوم و درازی حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند و سنگ سنبند. (یادداشت دهخدا). میتین. طیل. اهرم. پشنگ. بارخیز
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیالمه
تصویر دیالمه
جمع دیلمی، از ریشه پارسی دیلمیان جمع دیلمی منسوب به دیلم دیلمیان
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی بقطر معلوم و درازای حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیپلم
تصویر دیپلم
گواهینامه، پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
((دِ لَ))
دربان، زندانبان، غلام، نام ناحیه و قومی در گیلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیلم
تصویر دیلم
میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیپلم
تصویر دیپلم
((لُ))
گواهی نامه (تحصیلی)، پروانه
فرهنگ فارسی معین
تصدیق، دانشنامه، کارنامه، گواهی، گواهی نامه، مدرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد