جدول جو
جدول جو

معنی دیاف - جستجوی لغت در جدول جو

دیاف
بنا بروایت ابن حبیب از قرای شام است و بعضی گفته اند قرای جزیره است و مردم آن از نبطهای شام هستند و شتران و شمشیرهای آن معروف است و یاقوت قول اول را ترجیح میدهد و از شعر چنین معلوم میشود که جایی در حوران است، (از معجم البلدان)، دهی است بشام یا بجزیره و اهل آن ده نبطی شام اند، و شتر و شمشیر بدانجا منسوب می دارند، (شاید یاء کلمه منقلب از واو باشد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیان
تصویر دیان
(دخترانه)
دیانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
شمشیرگر، مرد شمشیرزن، کسی که با شمشیر جنگ کند، میرغضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیان
تصویر دیان
به حساب رسنده، محاسب، پاداش دهنده، حاکم، قاضی، سائس، قهار، چیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیار
تصویر دیار
دار، خانه، سرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیاف
تصویر شیاف
هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، شافه، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفاف
تصویر دفاف
دف ساز، دف نواز، دف زن، دایره زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیار
تصویر دیار
کس، کسی، صاحب دیر، ساکن دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ فیف، (منتهی الارب)، رجوع به فیف شود
لغت نامه دهخدا
گرانی و سنگینی را گویند که در خواب بر مردم افتد و بعربی کابوس گویند، (برهان) (آنندراج)، بختک
لغت نامه دهخدا
(زَیْ یا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد، بمناسبت تبخترش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ زیف، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
شتاب نمودن در کشتن خسته. (از منتهی الارب). به اتمام رساندن کشتن شخص مجروح. (از اقرب الموارد). مدافّه. و رجوع به مدافّه شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فا)
دف ساز. (منتهی الارب). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) :
قحبه زنکت آنچه به نداف دهد
هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد
با روی چو مه حسن تمامی دارد
دفاف خوش آوازنکوروست از آن
در دائرۀ حسن مقامی دارد.
سیفی (از آنندراج).
، دف فروش. (دهار). صاحب و دارندۀ دف. (از اقرب الموارد از لسان) ، دف زن. (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی
لغت نامه دهخدا
(فی ی)
منسوب به دیاف، شتر قوی هیکل و باقوت. (ناظم الاطباء). رجوع به دیاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عیاف و طریده، هر دو از بازی های عربان است. یا عیاف بازیی است که زنان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). عیاف و طریده، دو بازی است ازآن عرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
داروی چشم، هر داروی مخروطی و جامد شکلی که برای معالجه در مقعد داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاف
تصویر جیاف
آبچین دزد (آبچین کفن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفاف
تصویر دفاف
جنبرک ساز دفله ساز آنکه دف سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیان
تصویر دیان
بسیار چیره و غالب پاداش و جزا دادن، بحساب رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاس
تصویر دیاس
خرمنکوب کوفتن به پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیار
تصویر دیار
پیدا، پدیدار صاحب دیر، دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیات
تصویر دیات
جمع دیه، خونبها ها عدد اصلی (10) پس از نه دو پنج عشره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاف
تصویر زیاف
جمع زیف، درم های نبهره شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاف
تصویر عیاف
ننگ داشتن، ناخنوش داشتن خورش یا نوشاک را نخوردن بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاف
تصویر فیاف
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
مرد شمشیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاف
تصویر غیاف
ریش دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
((سَ یّ))
شمشیرزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیار
تصویر دیار
خانه، محل، مسکن، شهر، قبیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیار
تصویر دیار
دیرنشین، ساکن دیر و صومعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیار
تصویر دیار
((دَ یّ))
کس، کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیان
تصویر دیان
((دَ یّ))
قاضی، پاداش دهنده، به حساب رسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیاف
تصویر شیاف
داروی چشم، داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود، شاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیار
تصویر دیار
سامان
فرهنگ واژه فارسی سره