- دیار
- سامان
معنی دیار - جستجوی لغت در جدول جو
- دیار
- پیدا، پدیدار صاحب دیر، دیر نشین
- دیار
- کس، کسی، صاحب دیر، ساکن دیر، دیرنشین
- دیار ((دَ یّ))
- کس، کسی
- دیار
- دیرنشین، ساکن دیر و صومعه
- دیار
- خانه، محل، مسکن، شهر، قبیله
- دیار
- دار، خانه، سرا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع دیر، کنشت ها
شدکار، برای مثال به زخم پای ایشان کوه دشت است / به زخم یشک ایشان دشت شدیار (عنصری - ۳۹) ، یکی را زمین بوستان است و شوره / یکی کشت و فالیز و شدیار دارد (ناصرخسرو۱ - ۲۲۳)
مبتلا
زیارت، قرار، جلسه
میخ دو سر تیز، ریسمان ازنیام خرما ریسمان دشنگ (غلاف خرما)
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
بیگانه، وبمعنی باز و مجدد و جز، دگر هم گویند
پارسی تازی گشته دیسار از گیاهان
آنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کناره زمین یا چهار سمت خانه درست کنند و جائی را باآن محصور سازند، دیوال هم گفته اند
نوعی پول که در قدیم رایج بوده که اکنون پول عراق را میگویند که معادل یک لیره انگلیسی است
نگاه کردن، نگریستن، مشاهده نظر
جنبنده
صنعت
بسیار چیره و غالب پاداش و جزا دادن، بحساب رسنده
خرمنکوب کوفتن به پا
جمع دیه، خونبها ها عدد اصلی (10) پس از نه دو پنج عشره
شکاف کوه، غار، دره
پستان آلای آمیزه ای سرگین و خاک که برپستان مالند تابچگان از شیر خوردن باز مانند
لبیشه لباشه ریسمانی بر سر چوبی که با آن دهان ستور بندند تا ناآرامی نکند
درست، تمام، راست، کامل، مهیاو صحیح، و بمعنی موج دریا و موج آب هم هست
آهک افروخته، آتش دل
مس زرد رومی خور داد ماه سیم رومی یکی از ماه های سریانی لاتینی تازی گشته هوا (هوا پارسی است) یکی از ماههای مشهور رومی مطابق ماه سوم بهار