طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59)
مرکّب از: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت، دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، منسوب به دیباج که صنعت ابریشم بافی و خرید و فروش آن را میرساند، (از انساب سمعانی)، دیباگری، دیبا فروش، (دهار) : نقشبندیست کنون ابر بهار ای عجبی که به دیباجی او روی زمین دیباج است، مسعودسعد، الاّ از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباجی قضا نکند پود و تار ملک، انوری، تخم پیله است آن به دیباجی سپار زعفران است آن به حلوایی فرست، خاقانی
مُرَکَّب اَز: دیباج معرب دیبا، دیپاگ + ی نسبت، دیباباف را گویند یعنی هرچه از دیبا بافته شده باشد، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، منسوب به دیباج که صنعت ابریشم بافی و خرید و فروش آن را میرساند، (از انساب سمعانی)، دیباگری، دیبا فروش، (دهار) : نقشبندیست کنون ابر بهار ای عجبی که به دیباجی او روی زمین دیباج است، مسعودسعد، الاّ از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباجی قضا نکند پود و تار ملک، انوری، تخم پیله است آن به دیباجی سپار زعفران است آن به حلوایی فرست، خاقانی
شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامۀ اسدی به شاهد آمده است، (یادداشت مؤلف) : بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی بندر شاریان، دیباجی، رجوع به ماده بعد شود ابوالطیب محمد بن جعفر بن المهلب، نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است، (از تاج العروس) لقب ابن المطرف، (انساب سمعانی)
شاعری باستانی است و یک بیت از شعر او در لغت نامۀ اسدی به شاهد آمده است، (یادداشت مؤلف) : بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی بندر شاریان، دیباجی، رجوع به ماده بعد شود ابوالطیب محمد بن جعفر بن المهلب، نسبت وی منسوب به صنعت دیباج است، (از تاج العروس) لقب ابن المطرف، (انساب سمعانی)