جدول جو
جدول جو

معنی دیا - جستجوی لغت در جدول جو

دیا
مزیدمقدمی است یونانی بمعنی با، از، من، به، در وسط، درفاصله و غیره چنانکه در دیامرون، دیافرغما، دیاسقولیطوس، دیاقورا و دیافنطس و غیره، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دیا
بیرون، (بلهجۀ طبری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیان
تصویر دیان
(دخترانه)
دیانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیانا
تصویر دیانا
(دخترانه)
در اساطیر رومی الهه ماه، جنگلها، حیوانات، و زنان هنگام وضع حمل، دیانا در معبدش در رم به عنوان الهه باکره مورد احترام بود، او مطابق آرتمیس در اساطیر یونانی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیافراگم
تصویر دیافراگم
دیافراگم (Diaphragm یا Apreture) یکی از اجزای اصلی دوربین است که در تنظیم نوردهی و عمق میدان تصویر نقش دارد. دیافراگم یک مکانیسم فیزیکی است که در دوربین ها و لنزهای عدسی وجود دارد و باز و بسته شدن آن تعداد نورهایی را که به دوربین وارد می شود تنظیم می کند.
عملکرد دیافراگم:
1. تنظیم مقدار نور : دیافراگم با تنظیم اندازه باز شدن (یا بسته شدن) دیافراگم، مقدار نوری که به حسگر تصویر (یا فیلم) وارد می شود را کنترل می کند. این اندازه باز شدن با واحد اعداد f-stop مانند f/1.8، f/2.8 و غیره نشان داده می شود، که نشان دهنده نسبت قطر دیافراگم به فاصله کانونی لنز است.
2. تأثیر بر عمق میدان : دیافراگم همچنین بر عمق میدان تصویر تأثیر دارد. با باز و بسته شدن دیافراگم، میزان فضایی که در فاصله معینی از فوکوس از طریق لنز روشن است (عمق میدان) تغییر می کند. با باز شدن بیشتر دیافراگم (مقدار کمتر f-stop)، عمق میدان کاهش می یابد و با بسته شدن بیشتر دیافراگم (مقدار بیشتر f-stop)، عمق میدان افزایش می یابد.
3. تأثیر بر نورپذیری : باز شدن دیافراگم (f-stop کمتر) منجر به ورود بیشتر نور به دوربین می شود که در شرایط نوری کم مفید است، در حالی که بسته شدن دیافراگم (f-stop بیشتر) نور کمتری به حسگر تصویر می رساند که برای شرایط روشن و مورد نیاز است.
در کل، دیافراگم به عنوان یک عنصر کنترلی اساسی در دوربین ها، علاوه بر کنترل نور، نقش مهمی در ایجاد تأثیرات هنری و تعیین وضوح بخش های مختلف تصویر دارد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از دیان
تصویر دیان
به حساب رسنده، محاسب، پاداش دهنده، حاکم، قاضی، سائس، قهار، چیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیار
تصویر دیار
کس، کسی، صاحب دیر، ساکن دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیار
تصویر دیار
دار، خانه، سرا
فرهنگ فارسی عمید
(دَیْ یا)
مرد خرمن کوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بارتولومئو (فوت 1500 میلادی)، دریانورد پرتغالی نخستین اروپایی بود که دماغۀ امید نیک را دور زد (1488 میلادی) و این مسافرت او راه دریایی هند را باز کرد، با ’کابرال’ در مسافرتی که منجر به کشف برزیل گردید همراه بود ولی در راه هلاک شد، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
پرفیریو، سیاستمدار مکزیکی (از 1830 تا 1915 میلادی) در 1876 میلادی رئیس جمهور شد، و تا (1911 میلادی) حکومت را در دست داشت، در دورۀ او مکزیک بسبب سرمایه های خارجی رونق یافت ولی تودۀ مردم در فشار و محرومیت بسر میبردند بدینجهت بر اثر انقلابی که بسرکردگی، ف، ا ماذرو برپا شد دیاس برکنار گردید ودور از وطن وفات یافت، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
جمع کثرت دار، بمعنی خانه مانند جبل و جبال، (تاج العروس)، جمع واژۀ دار، (منتهی الارب) :
ما همه بر نظم و شعر و قافیه نوحه کنیم
نه بر اطلال و دیار و نه وحوش و نه ظبی،
منوچهری،
تا بر آن آثار شعر خویشتن گریند باز
نه بر آثار دیار و رسم و اطلال و دمن،
منوچهری،
، زادگاه، وطن، موطن:
گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
خرماستان شدستی اکنون دیار من،
ناصرخسرو،
بنگر که چون شده ست پس از من دیار من
با او چه کرد دهر جفاجوی بدفعال،
ناصرخسرو،
چون بهین عمر شد چه باید برد
غصه از یار و درد سر ز دیار،
خاقانی،
بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم،
حافظ،
شیطان راه ما نشود گندم بهشت
ما را بس است نان جوین دیار خویش،
صائب،
، شهر، مدینه، ناحیه:
بوری تکین که خشم خدای اندرو رسید
او را از این دیار براندی بدان دیار،
منوچهری،
ای باد عصر اگر گذری بردیار بلخ
بگذر ب خانه من و آنجای جوی حال،
ناصرخسرو،
خیزدلا شمع برکن از تف سینه
آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد،
خاقانی،
مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد
که از دیار عزیزی رسد سلام وفا،
خاقانی،
هرچند در این دیار منحوس
بسته ست مرا قضای مبرم،
خاقانی،
آمد به دیار یار پویان
لبیک زنان و بیت گویان،
نظامی،
بزرگزادۀ نادان بشهر واماند
که در دیار غریبش بهیچ نستانند،
سعدی،
بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیار
که برو بحرفراخ است و آدمی بسیار،
سعدی،
چو بازارگان در دیارت بمرد
بمالش خیانت بود دستبرد،
سعدی،
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن،
حافظ،
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست،
حافظ،
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم،
حافظ،
خوش بودی ار بخواب بدیدی دیار خویش
تا یادصحبتش سوی ما رهبر آمدی،
حافظ،
دردا که در دیار شما درد یار نیست
آنجا که درد یار نباشد دیار نیست،
؟
، کشور، ملک، مملکت، بلاد، (از غیاث) :
نام و بانگ تو رسیده ست به هر شاه و ملک
زر و سیم تو رسیده ست به هر شهر و دیار،
فرخی،
تا من در این دیارم مدح کسی نگفتم
جز آفرین و مدحت شه را بحقگزاری،
منوچهری،
جامه ها بافتندی از پی من
که نبافد کسی بهیچ دیار،
مسعودسعد،
بهر دیار که آثار جود او برسید
گذر نیارد کردن در آن دیار وبا،
مسعودسعد،
عریض جاهش پهنای هر دیار گرفت
بلند قدرش بالای هر ملک پیمود،
مسعودسعد،
از تاختن عدو به دیارش چه بد کند
یا بولهب چه وهن به طه برافکند،
خاقانی،
از دیار هندوستان هرکجا نافح ناری و طالب تاری و ساکن داری ... بود رو بدو آورد، (ترجمه تاریخ یمینی)، میان او و بهاءالدوله حق جوار و قرب دیار ثابت گشت، (ترجمه تاریخ یمینی)، منقاد حکم اوست هر سید وهر ملک مستبد که از مردم دیار ترک و روم است، (ترجمه تاریخ یمینی)،
مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار،
نظامی،
لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار،
مولوی،
هارون الرشید را چون ملک و دیار مصر مسلم شد، (گلستان)، اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب را بچه گرفتی، (گلستان)،
جهان بگشتم و دردا بهیچ شهر و دیار
ندیده ام که فروشند بخت در بازار،
عرفی،
- چین دیار، دیار چین، کشور چین:
سپهدار چین هر دم از چین دیار
فرستاد نزلی بر شهریار،
نظامی،
- روسی دیار، دیار روس، کشور روس:
ز شیران بر طاس و روسی دیار
گرفتار شد تیغ زن ده هزار،
نظامی،
- یونان دیار، دیار یونان:
عروس گرانمایه را نیز کار
برآراست تا شد بیونان دیار،
نظامی،
، نواحی، سرزمین، ولایات، (از غیاث) :
ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند
مخالفان هدی اندر آن بلاد و دیار،
فرخی،
نیستند آن خصمان چنانکه از ایشان باکی است که اگر بودی بدان دیار من یک چندی بماندمی، (تاریخ بیهقی ص 263)، و استوار قدم این سالار در آن دیار باشد که خداوند در خراسان مقام کند، (تاریخ بیهقی ص 384)، خلیفت مائی در آن دیار (تاریخ بیهقی ص 398)،
از آنکه داشت چو جد و پدر ملک مسعود
بتیغ و نیزه شماری در آنحدود و دیار،
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 28)،
و چندانکه کوشید تا این پسر را قبول کنند تا او بازگردد و تعرض دیار روم نرساند، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 104)، در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردۀ کافر و ... از دیار کفر ببلاد اسلام می آرند، (کلیله و دمنه)، آفتاب ملت احمدی بر آن دیار ... بتافت، (کلیله و دمنه)، در آن دیار هم شرایط بحث ... هرچه تمامتر، بجای آوردم، (کلیله و دمنه)، و میگویند که در هندوستان چنین کتابی است می خواهیم که بدین دیار نقل افتد، (کلیله و دمنه)،
لیکن بدان دیار نیابم ز ترس آنک
پر آبهاست در ره و من سگ گزیده ام،
خاقانی،
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها،
خاقانی،
سلطان را اندیشۀ غزوی دردیار غور افتاد، (ترجمه تاریخ یمینی)، از بلاد معمور و دیار مشهور دور دست افتاده بود، (ترجمه تاریخ یمینی)، مددخواست تا لشکری را که از دیار ترک بمزاحمت او آمده بودند ... (ترجمه تاریخ یمینی)،
چو کعبه قبلۀ حاجت شد از دیار بعید
روند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ،
سعدی،
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق را بخدمت مصطفی فرستاد ... سالی در دیار عرب بود، (گلستان)،
- دیار و دمن، نواحی و سرزمین:
روزی اندر شکارگاه یمن
با دلیران آن دیار و دمن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کوفتن بپا، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، کوبیدن گندم و مانند آن را بپای، (ناظم الاطباء)، خوار نمودن کسی را، (از اقرب الموارد)، زدودن زنگ از شمشیر، (ناظم الاطباء)، صیقل دادن شمشیر و غیره، (از اقرب الموارد)، روشن کردن شمشیر و جزآن، (المصادر زوزنی)، و رجوع به دوس و دیاسه شود
لغت نامه دهخدا
پیدا، پدیدار، (بلهجۀ طبری)، (یادداشت مؤلف)،
- دیار بودن، (در لهجۀ قراء شمال طهران)، مشهوربودن، مرئی بودن، آشکار و هویدا بودن: درست بنشین همه جات دیار است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بنا بروایت ابن حبیب از قرای شام است و بعضی گفته اند قرای جزیره است و مردم آن از نبطهای شام هستند و شتران و شمشیرهای آن معروف است و یاقوت قول اول را ترجیح میدهد و از شعر چنین معلوم میشود که جایی در حوران است، (از معجم البلدان)، دهی است بشام یا بجزیره و اهل آن ده نبطی شام اند، و شتر و شمشیر بدانجا منسوب می دارند، (شاید یاء کلمه منقلب از واو باشد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین با 394 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یا)
صاحب دیر. (از تاج العروس) (منتهی الارب). خداوند دیر. (دهار) (مهذب الاسماء). دیرنشین. ساکن دیر و صومعه. (ترجمان القرآن) ، کس. باشنده. کسی. هیچکس: دیاری در خانه نیست، هیچکس نیست. یقال ما بالدار دیار، کسی در آن نیست. جوهری گوید یقال ما به دوری و ما بها دیار، ای احد و آن فیعال از درت و اصل آن دیوار است و بعضی گفته اند که هر گاه واوی پس از یاء ساکن ماقبل مفتوح قرار گیرد واو آن قلب به یاء و در یکدیگر ادغام شودمانند ایام و قیام و ما بالدار دوری و لادیار و لادیور، یعنی احدی در آن نیست و استعمال نگردد جز برای نفی. (از لسان العرب). هیچکس، کما قال اﷲ تعالی رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی) :
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیار.
فرخی.
همی روی که جهان را تهی کنی زبدان
ز مفسدان نگذاری تو در جهان دیار.
فرخی.
وآنکه یزدان بر زبان او گشاید قفل علم
جز علی مرتضی اندر جهان دیار نیست.
ناصرخسرو.
بی طاعت دانا بسوی عقل خدایست
بی طاعت دانا نبود هرگز دیار.
ناصرخسرو.
ماریست کزو همی نخواهد رست
از خلق جهان بجمله دیاری.
ناصرخسرو.
هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیار.
نظامی.
در عالم پر حسرت بسیار بگردیدم
از خیل وفاداران دیار نمی بینم.
عطار.
راه وصلش چون روم چون نیست منزلگه پدید
حلقه بر در چون زنم چون در درون دیار نیست.
عطار.
خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه.
مولوی.
تو برگذشتی و نگذشت بعد از آن دیار.
سعدی.
اینهمه پرده که بر کردۀ ما میپوشی
گر بتقصیر بگیری نگذاری دیار.
سعدی.
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن.
حافظ.
دیّاری نیست، احدی نیست. آفریده ای نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ دیه، خون بها، (منتهی الارب)، رجوع به دیه و خون بها و نیز رجوع به دزی (ج 1 ص 48) شود:
گر بخواهد ایزد از عباسیان
کشتگان آل احمد را دیات،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یا)
مردی که بر وی دست نتوان یافت. (منتهی الارب) : رجل دیاص، اذا کان لایقدر علیه. (تاج العروس). مردی با عضلات نیرومند. (از اقرب الموارد) ، مرد فربه. (از تاج العرس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یا)
ابن فطن الحارثی از شرفاء عرب است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مداینه، پاداش و جزا دادن، (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دُیْ یا)
جمع واژۀ دائن. رجوع به دائن شود
لغت نامه دهخدا
معبد دیانا یا معبد آرتیمس، معبد مشهور دیانا در شهر ’افسوس’ که یکی از عجایب سبعه محسوب بود، این معبد (در حدود 550 قبل از میلاد) برای آرتیمس ساخته شد، درشب تولد اسکندر مقدونی یکی از اهالی افسوس بنام ’هروشراتوس’ آن را آتش زد (356 قبل از میلاد) تجدید بنای آن پیش از فتح افسوس (334 قبل از میلاد) بدست اسکندر مقدونی صورت گرفت، پس از استیلای رومیان (633 قبل از میلاد) بر شهر معبد ’آرتیمس’ معبد دیانا خوانده شد، در (262 میلادی) که گوتها شهر را تاراج کردند معبد ویران گردید، هشت ستون از ستونهای مرمر آن برنگ تیره سبز در ساختن ایاصوفیه در قسطنطنیه بکار رفت و بوسیلۀ کاوشهائیکه از 1866م، ببعد در ویرانه های آن بعمل آمد نقشۀ آن معلوم گردیدو در کاوشهای سال 1954 میلادی بقایای مهمی از دورۀ روم و بیزانس بدست آمد، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیات
تصویر دیات
جمع دیه، خونبها ها عدد اصلی (10) پس از نه دو پنج عشره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیار
تصویر دیار
پیدا، پدیدار صاحب دیر، دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاس
تصویر دیاس
خرمنکوب کوفتن به پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیان
تصویر دیان
بسیار چیره و غالب پاداش و جزا دادن، بحساب رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاوین
تصویر دیاوین
دواوین، جمع دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیانه
تصویر دیانه
از ریشه پارسی دینداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیار
تصویر دیار
خانه، محل، مسکن، شهر، قبیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیار
تصویر دیار
دیرنشین، ساکن دیر و صومعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیار
تصویر دیار
((دَ یّ))
کس، کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیان
تصویر دیان
((دَ یّ))
قاضی، پاداش دهنده، به حساب رسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیاگرام
تصویر دیاگرام
نمودار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیار
تصویر دیار
سامان
فرهنگ واژه فارسی سره