جدول جو
جدول جو

معنی دکیره - جستجوی لغت در جدول جو

دکیره
(دِ رَ / رِ)
کلمه تعجب است در زبان لوطیان. کلمه تعجبی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکی. زکی. دکیسه. و رجوع به دکی و دکیسه و زکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دایره
تصویر دایره
شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون، چنبر، حلقه، در موسیقی از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف، محدوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویره
تصویر دویره
خانقاه، بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
(دُ وَ رَ)
مصغر داره، یعنی خانه کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر دار، سراچه، هالۀ کوچک گرد ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
جمع واژۀ دیر. (دهار). رجوع به دیر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
وکیر. طعامی است که برای پایان یافتن بنای نو درست میشود. (از اقرب الموارد). مهمانی بنای نو. (منتهی الارب). مهمانی بنا. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی). ج، وکائر. (مهذب الاسماء). رجوع به وکیر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رِ)
دختر فرانسوا کلاری تاجر حریرفروش مارسی (فرانسه) که نخست محبوب ناپلئون بناپارت بود سپس زن برنادوت و ملکۀ سوئد گردید. وی قهرمان رمان ’دزیره’ بقلم ’آن ماری سلینکو’ است که به فارسی هم ترجمه شده است
دختردیدیه پادشاه لمبارها و نخستین زوجه شارلمانی که در سال 771 میلادی مطلقه شد
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ده بزرگیست که در ساحل رود نیل و راه دمیاط و روبروی قریه ای دیگر همنام خود شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
خط. رجوع به دبیری شود.
- دین دبیره، خط که بدان احکام دین نوشته شود. دین دبیریه. دین دبیری. خط اوستایی. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 102)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رَ)
دهی است به بحرین از آن بنی عامر بن حارث بن عبدالقیس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است به نیشابور، از آن ده است محمد بن عبدالله بن یوسف بن خورشید. (منتهی الارب). دهی است در دو فرسخی نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) :
شاه غزنین چو نزد او بگذشت
چون دویره به گردش اندر گشت.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
نهری است که از پرتقال گذرد
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
مرغزار نیکوی بسیارگیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقر. دقره. دقری ̍
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
گروه مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ کیسْ سِ / دِ سِ)
کلمه تعجب است در تداول لوطیان و مشتی ها. علامت تعجب و علامت استفهام انکاری است. صوتی است علامت تعجب و گاهی تحقیر را. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکی. دکیره. زکی
لغت نامه دهخدا
(بَرَ)
نوباوه. نوبر. باکوره، مادر ملکه، زن نجیب و خاتون محترم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام یکی دهستانهای بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد. این دهستان در شمال باختری گیلان واقع شده است. درۀ دیره بین کوه دانه خشک و کوه بازی... واقع شده است. تابستان اکثر سکنۀ دهستان برای تعلیف احشام خود به حدود ییلاق هوکانی و درکه واقع در جنوب بخش کرند میروند. از 15 آبادی تشکیل شده است جمعیت آن در حدود 2000 تن و قراء مهم آن شهرک، جوب بالدار فسار و آب باریک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدیره
تصویر کدیره
کدیره در فارسی تیره، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکیسه
تصویر دکیسه
گروه مردم گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقیره
تصویر دقیره
چمنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیره
تصویر بکیره
نو باوه، زودرس نو بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکیسه
تصویر دکیسه
((دَ کّ س))
از ادات تمسخر و توهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایره
تصویر دایره
((یِ رِ))
دورزننده، گردنده، شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد، جمع دوایر، یکی از سازهای ضربی، شعبه ای از یک اداره، مجازاً، حوزه میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دایره
تصویر دایره
چنبره، پرهون، گردی
فرهنگ واژه فارسی سره
حلقه، گرد، مدور، انجمن، محدوده، اداره، بنیاد، سازمان، دف، چنبر، چنبره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دایره که سازی کوبه استداریه
فرهنگ گویش مازندرانی
گالشی میان سال که مسئولیت دو کار را بر عهده دارد
فرهنگ گویش مازندرانی