جدول جو
جدول جو

معنی دکوراتور - جستجوی لغت در جدول جو

دکوراتور
طراح صحنه، طراح تزئینات
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
فرهنگ فارسی عمید
دکوراتور
زینت کار، آذین کار
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
فرهنگ لغت هوشیار
دکوراتور
مصمّم ديكورٍ
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به عربی
دکوراتور
Decorator
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دکوراتور
décorateur
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دکوراتور
decoratore
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دکوراتور
سجاوٹ کرنے والا
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به اردو
دکوراتور
декоратор
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به روسی
دکوراتور
Dekorateur
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به آلمانی
دکوراتور
декоратор
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دکوراتور
dekorator
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به لهستانی
دکوراتور
装饰者
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به چینی
دکوراتور
সজ্জাকারী
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به بنگالی
دکوراتور
ผู้ประดับ
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به تایلندی
دکوراتور
decorador
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دکوراتور
mrembo
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دکوراتور
dekoratör
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دکوراتور
장식자
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به کره ای
دکوراتور
装飾者
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دکوراتور
decorador
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دکوراتور
सजावटी
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به هندی
دکوراتور
dekorator
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دکوراتور
decorateur
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به هلندی
دکوراتور
מעצב
تصویری از دکوراتور
تصویر دکوراتور
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دورادور
تصویر دورادور
بسیار دور، از دور، برای مثال گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی - لغتنامه - دورادور)
فرهنگ فارسی عمید
به معنی چهار، قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو دَ / دُو)
گرداگرد و پیرامون. (ناظم الاطباء). پیرمن. اطراف. (یادداشت مؤلف) :
ز گردکهای دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته.
نظامی.
رجوع به دور شود
لغت نامه دهخدا
با فاصله بسیار، از دور، (ناظم الاطباء)، از ساحت دور، از بسیار دور، (یادداشت مؤلف) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509)، علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد از یک جانب رود درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351)،
مرا به هجو مترسان چنین ز دورادور
اگر برابر من شاعری و نظم آرای،
سوزنی،
به نوشانوش می در کاس می داشت
ز دورادور شه را پاس می داشت،
نظامی،
نه گنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور
خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور،
امیرشاهی (از آنندراج)،
- از دورادور کسی را شناختن، آشنایی اسمی داشتن با کسی، از طریق آثار و ذکر او بوسیلۀدیگران کسی را شناختن: از دورادور او را می شناسم، نام او را شنیده ام، (از یادداشت مؤلف)،
- دوختن جامه دورادور، با بخیه های گشاد دوختن آن را، (یادداشت مؤلف) : شصر، دورادور دوختن، (منتهی الارب)،
،
بعید، مستبعد، غیرممکن و غیرمحتمل:
گر به رویت کنند نسبت حور
جان من نسبتی است دورادور،
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لاتینی چهاره زبانزدی در خنیا قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورادور
تصویر دورادور
با فاصله بسیار، از دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکوراتیو
تصویر دکوراتیو
فرانسوی انگلیسی آرا آزینه
فرهنگ لغت هوشیار