- دکه
- دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
معنی دکه - جستجوی لغت در جدول جو
- دکه
- سکو، تختگاه، دکان کوچک
- دکه ((دَ ک ِّ یا ک َّ))
- بز کوهی، تکه
- دکه ((دَ))
- دکان کوچک، از ادات تمسخر و توهین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
اشکوب زیرین، اشکوب دوزخ زیرین زیر پایه، ته تک، فرود در تازی درکه زیر، پایه های پایه و درجه زبر پایه ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
چشم چران، هرزه و ولگرد
آلت دمیدن
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
باریکی، دقت
دفته دفتین
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
خاکستری تیره از رنگ ها
دگمه، تکمه
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
خون بها
قطره
قطعه
هر قسمت ده تائی از چیزی
بدی، دشمکنی، خرما بن هندی
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
ترکی زرنگ، شوخ آب اندک که از جای یا چیزی بچکد قطره چک چکله. کوچک خرد حقیر، شوخ مسخره
دایه
خارش
کنیز، جاریه، پرستار، خادمه
ستبرای تاریکی
چایمان سبک سرما خوردگی
ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند