جدول جو
جدول جو

معنی دکند - جستجوی لغت در جدول جو

دکند
عمل و فنی که در آغاز کشتی موجب از جاکندن حریف و بر زمین کوفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکند
تصویر تکند
لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، آشیانه، پیواز، وکر، پدواز، وکنت، آشیان، کابک، کابوک، بتواز، آشانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکند
تصویر آکند
آکندن، پسوند متصل به واژه به معنای آکنده، برای مثال پشم آکند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی - ۳۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژند
تصویر دژند
دژن، هر چیزی که طعمش تند و تیز باشد، تند و تیز، تندخو و خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکند
تصویر شکند
کرم دراز و سرخ رنگی که در زمین های نمناک پیدا می شود، خراطین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکند
تصویر بکند
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسۀ سفالی، برای مثال مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی- مجمع الفرس - زکند)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ ژَ / دُ ژَ)
دژن. چیزی تند و تیزطعم. (برهان) ، تندشده و بخشم آمده. (لغت فرس اسدی، ذیل دژآگاه). تندشده. (جهانگیری) (صحاح الفرس). مردم قهرآلوده و خشمناک و تند و تیز. (برهان) ، جلد و شتاب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دژن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
بلغت ولایت خوارزم نان را گویند و بعربی خبز خوانند. (برهان قاطع). بزبان خوارزم نان چنانکه سوپ آب و در نسخۀ سروری به کسر پی گفته اند و آن اصح است. (فرهنگ رشیدی) :
محنت سوپ و پکند او که از بیخم بکند
طبع موزونم همی زاندیشه ناموزون کند.
انوری
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
شکل و صورت و شمایل. (جهانگیری). شکل و شمایل و صورت. (برهان) (آنندراج) ، مانند و سان، چنانکه گویند: فلک درند، یعنی فلک سان و فلک مانند. (برهان) (آنندراج). مثل و مانند و سان و مشابهت، رسم و طرز و روش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
ده کوچکی است از دهستان بهاباد بخش بافق شهرستان یزد واقع در 72 هزارگزی شمال باختری بافق و 13 هزارگزی راه بهاباد به جزستان. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ کَ)
کرمی سرخ و خزنده در میان گل که خراطین نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) :
در کوی این رباط زعقبی نشان مجوی
هرگز بود مزاج سقنقور در شکند.
خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
جماع و مباشرت. (برهان) (آنندراج). جماع. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ)
زکنج. (فرهنگ رشیدی). بمعنی زکنج است که کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). بمعنی کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا) :
مدح ترا به هزل نبردم برای آنک
نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زکنج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
منسوب به دکن، که ولایتی است در هند. رجوع به دکن شود.
- حریر دکنی، حریر که از دکن آرند. (از آنندراج). و رجوع به دکن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ کَ)
آشیانۀ مرغان را گویند... و جای مرغ خانگی را نیز گویند. (برهان). آشیانۀ مرغان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). آشیانۀ مرغان است چه خانگی و چه صحرایی. (انجمن آرا) (آنندراج). خانه مرغ و جای داشتن آن و آنرا آشیان و آشیانه و نشیم و نشیمن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آشیانۀ مرغان و جای باش مرغان خانگی. (ناظم الاطباء). آشیان مرغان. بکند. شب کند. این سه کلمه مصحف یکدیگرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند:
نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
رودکی.
هزاران گوی سیم آکند گردان
که افکند اندر این میدان اخضر.
ناصرخسرو.
در قزآکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
سعدی.
و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
رشوت و پاره. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) :
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به بدگند شود، زشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه واقع در ده هزارگزی شوسۀ میانه به خلخال، دارای 180 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان. واقع در 10هزارگزی باختر را میان و در کنار راه شوسۀ رامیان به گرگان با 280 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکند
تصویر شکند
کرم خاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکنه
تصویر دکنه
خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
کاسه سفالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکند
تصویر تکند
آشیانه مرغ خانگی لانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکند
تصویر پکند
نان خبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکند
تصویر زکند
((زُ کَ))
کاسه سفالین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکند
تصویر تکند
((تَ کَ))
آشیانه مرغ خانگی، لانه مرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکند
تصویر پکند
((پَ کَ))
نان، خبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکند
تصویر مکند
جذر
فرهنگ واژه فارسی سره
در یا پنجره ی منبت کاری شده، کنده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، حفر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زمینی که با کندن زیر و رو شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده شده، کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مه آلودگی، مه
دیکشنری اردو به فارسی