جدول جو
جدول جو

معنی دکلاش - جستجوی لغت در جدول جو

دکلاش
جستجوکن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکه ای چوب گرد که سیخی از میان آن گذرانیده و با آن پشم یا پنبه می ریسند، آلت نخ تابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
قلاش، بیکار، ولگرد، مفتخور
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
آلت پشم و ابریشم تابیدن، و آن چوبی است مدور و سیخ چوبی بر آن گذرانیده اند و پشم و ریسمان را بدان تاب دهند. (از برهان) (از آنندراج). دکلو، در تداول جنوب خراسان:
زلف کآن از رعشه جنبد پای بند دل نگردد
باد کز دکلان جهد تخت سلیمان برنتابد.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لا)
قلاش. (ناظم الاطباء). آنکه از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند. آنکه پول درآورد از کسان به سماجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قلاش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). عنکبوت. وتنیدۀ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). اسم فارسی عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه) ، زغار و پوسیدگی. (ناظم الاطباء) ، کپره. کپک. کفک. کره. (یادداشت بخط مردم دهخدا.)
- کلاش گرفتن، کپره زدن. کپک زدن. تکرﱡج کره گرفتن. (یادداشت، ایضاً)
لغت نامه دهخدا
از قلاش ترکی کلاهبردار ترفندگر، اییار، لوند، میخواره، تهیدست عنکبوت کسی که از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند، آنکه پول در آورد از کسان بسماجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاش
تصویر کلاش
((کَ لّ))
قلاش، ولگرد، مفت خوار
فرهنگ فارسی معین
شارلاتان، قلاش، کلاهبردار، گوش بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جستجو کن، بخاران، برک بکو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خارش
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجو کردن پی جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجوی دقیق
فرهنگ گویش مازندرانی