گرفته روی و سهمگین. (از برهان). گرفته روی. (شرفنامۀ منیری). تند و خشمگین و بدخو و تندمزاج. (از آنندراج) ، زندانبان و بندیوان. (برهان). دژخم. دژخیم. و رجوع به دژخم و دژخیم شود
گرفته روی و سهمگین. (از برهان). گرفته روی. (شرفنامۀ منیری). تند و خشمگین و بدخو و تندمزاج. (از آنندراج) ، زندانبان و بندیوان. (برهان). دژخم. دژخیم. و رجوع به دژخم و دژخیم شود
بد خوی و طبیعت. (از برهان). خشمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دژخم شدن، خشمگین شدن: دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غر کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی. ، جلاد. (برهان). جلاد و مردم کش. (از آنندراج). و رجوع به دژخیم شود
بد خوی و طبیعت. (از برهان). خشمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - دژخم شدن، خشمگین شدن: دژخم شدو گفت ای که ترا خواهر و زن غر کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر. سوزنی. ، جلاد. (برهان). جلاد و مردم کش. (از آنندراج). و رجوع به دژخیم شود
نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان ’چرند و پرند’ در روزنامۀ صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول. رجوع به دهخدا شود
نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان ’چرند و پرند’ در روزنامۀ صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول. رجوع به دهخدا شود