بدرام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زشت خو که زشت خویی او طبیعی و ذاتی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) : نیارامید دیو دژبرامش همان استیزه خوی خویش کامش. (ویس و رامین)
بدرام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زشت خو که زشت خویی او طبیعی و ذاتی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) : نیارامید دیو دژبرامش همان استیزه خوی خویش کامش. (ویس و رامین)
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، روترش، تندرو، عبّاس، تیموک، عابس، گره پیشانی، متربّد، سخت رو، عبوس، ترش رو، زوش، اخم رو، بداغر، ترش روی، بداخم بدخو، بدخلق، خشمگین، برای مثال یکی دژبرویی ست پرخاشخر / کزاو هست شیر ژیان را حذر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، روتُرش، تُندرو، عَبّاس، تیموک، عابِس، گِرِه پیشانی، مُتَرَبِّد، سَخت رو، عَبوس، تُرش رو، زوش، اَخم رو، بَداُغُر، تُرش روی، بَداَخم بدخو، بدخلق، خشمگین، برای مِثال یکی دژبرویی ست پرخاشخر / کزاو هست شیر ژیان را حذر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را ’دلارام چنگی’ ذکر کرده. اما گمان می رود که این اسامی همگی مأخوذ از صفات منتسب بدان کنیز باشد چه فردوسی نام او را ’آرزو’ آورده است: دلارام را آرزو نام بود همه غم گسار و دل آرام بود. و نظامی در هفت پیکر نام او را ’فتنه’ ذکر کرده: فتنه نامی هزار فتنه در او ف تنه شاه و شاه فتنه بر او
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را ’دلارام چنگی’ ذکر کرده. اما گمان می رود که این اسامی همگی مأخوذ از صفات منتسب بدان کنیز باشد چه فردوسی نام او را ’آرزو’ آورده است: دلارام را آرزو نام بود همه غم گسار و دل آرام بود. و نظامی در هفت پیکر نام او را ’فتنه’ ذکر کرده: فتنه نامی هزار فتنه در او ف تنه شاه و شاه فتنه بر او
دهی است از دهستان اسفندآباد، بخش قروه، شهرستان سنندج. سکنه آن 1730 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، انگور، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اسفندآباد، بخش قروه، شهرستان سنندج. سکنه آن 1730 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، انگور، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مرکّب از: دژ + براز، لغهً به معنی بدبرازنده، زشت خوی. (برهان)، درشت خوی و بی رحم و خونخوار. (ناظم الاطباء)، بدخو، خشم آلود و سهمگین. (برهان)، خشمگین. (ناظم الاطباء)، خشم آلود و غضبناک: پلنگ دژبرازی دید بر کوه که شیر چرخ گشت از کینش استوه. ابوشکور بلخی. یکی دژبرازیست پرخاشخر کز او هست شیر ژیان را حذر. ابوشکور بلخی. ، بدنما و نازیبا. (برهان)، زشت. (ناظم الاطباء) ، خام طمع. (برهان)، خام و ناپخته. (ناظم الاطباء)، طماع، عیب جوی. (برهان)، نکته چین و ایرادگیر. (ناظم الاطباء)، دژپراز. و رجوع به دژپراز شود
مُرَکَّب اَز: دژ + براز، لغهً به معنی بدبرازنده، زشت خوی. (برهان)، درشت خوی و بی رحم و خونخوار. (ناظم الاطباء)، بدخو، خشم آلود و سهمگین. (برهان)، خشمگین. (ناظم الاطباء)، خشم آلود و غضبناک: پلنگ دژبرازی دید بر کوه که شیر چرخ گشت از کینش استوه. ابوشکور بلخی. یکی دژبرازیست پرخاشخر کز او هست شیر ژیان را حذر. ابوشکور بلخی. ، بدنما و نازیبا. (برهان)، زشت. (ناظم الاطباء) ، خام طمع. (برهان)، خام و ناپخته. (ناظم الاطباء)، طماع، عیب جوی. (برهان)، نکته چین و ایرادگیر. (ناظم الاطباء)، دژپراز. و رجوع به دژپراز شود