جدول جو
جدول جو

معنی دژبرام - جستجوی لغت در جدول جو

دژبرام
(دُ بِ)
بدرام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زشت خو که زشت خویی او طبیعی و ذاتی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نیارامید دیو دژبرامش
همان استیزه خوی خویش کامش.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبرام
تصویر آبرام
(پسرانه)
ابراهیم، پدر جماعت بسیار، پدر عالی مقام، نام یکی از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
(دخترانه)
مایه آرامش دل، معشوقه بهرام گور، دل آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دژبرو
تصویر دژبرو
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، روترش، تندرو، عبّاس، تیموک، عابس، گره پیشانی، متربّد، سخت رو، عبوس، ترش رو، زوش، اخم رو، بداغر، ترش روی، بداخم
بدخو، بدخلق، خشمگین، برای مثال یکی دژبرویی ست پرخاشخر / کزاو هست شیر ژیان را حذر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژبراز
تصویر دژبراز
بدنما، نازیبا، زشت خو، خشم آلود، برای مثال پلنگ دژ برازی دید در کوه / که شیر چرخ گشت از کینش استوه (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)، خام طمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبران
تصویر دبران
یکی از منازل قمر مشتمل بر پنج ستاره در برج ثور، ستاره ای در چشم صورت فلکی ثور، عین الثور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژنام
تصویر دژنام
دشنام، نام زشت، حرف زشت، سخن ناسزا، فحش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
اصرار کردن، پافشاری کردن در امری، در علم حقوق تایید حکم یک دادگاه در دادگاه بالاتر یا هم ارزش، استوار کردن، استواری، به ستوه آوردن، تایید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
آرامش دهندۀ دل، آنکه مایۀ آرامش خاطر باشد، معشوق، محبوب، دلبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داربام
تصویر داربام
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را ’دلارام چنگی’ ذکر کرده. اما گمان می رود که این اسامی همگی مأخوذ از صفات منتسب بدان کنیز باشد چه فردوسی نام او را ’آرزو’ آورده است:
دلارام را آرزو نام بود
همه غم گسار و دل آرام بود.
و نظامی در هفت پیکر نام او را ’فتنه’ ذکر کرده:
فتنه نامی هزار فتنه در او
ف تنه شاه و شاه فتنه بر او
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد، بخش قروه، شهرستان سنندج. سکنه آن 1730 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، انگور، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِ)
زاهد و پرهیزکار، خواجه سرا. (برهان) ، خشم آلود و دژآباد. (از آنندراج). رجوع به دژآباد شود
لغت نامه دهخدا
(دُ پَ)
دژبراز است در تمام معانی. (از برهان) (از آنندراج). رجوع به دژبراز شود
لغت نامه دهخدا
که دیر مطیعشود، خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد:
ندانی کو چگونه خویش کام است
ز خوی بد چگونه دیررام است،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دومقابل و دوچندان و ضعف و مضاعف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شاه تیر، فرسب، حمّال، چوبی است بزرگ که بدان بام خانه پوشند، (آنندراج)، رجوع به دار شود
لغت نامه دهخدا
نام عیدی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
مرکّب از: دژ + براز، لغهً به معنی بدبرازنده، زشت خوی. (برهان)، درشت خوی و بی رحم و خونخوار. (ناظم الاطباء)، بدخو، خشم آلود و سهمگین. (برهان)، خشمگین. (ناظم الاطباء)، خشم آلود و غضبناک:
پلنگ دژبرازی دید بر کوه
که شیر چرخ گشت از کینش استوه.
ابوشکور بلخی.
یکی دژبرازیست پرخاشخر
کز او هست شیر ژیان را حذر.
ابوشکور بلخی.
، بدنما و نازیبا. (برهان)، زشت. (ناظم الاطباء) ، خام طمع. (برهان)، خام و ناپخته. (ناظم الاطباء)، طماع، عیب جوی. (برهان)، نکته چین و ایرادگیر. (ناظم الاطباء)، دژپراز. و رجوع به دژپراز شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بُ)
دهی است از بخش داراب شهرستان فسا. با 239 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیررام
تصویر دیررام
خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
آرامش بخشنده دل آنکه موجب آرامش خاطر باشد 0، معشوقه زیبا دلبر
فرهنگ لغت هوشیار
بد نما نازیبا، بد خوی زشت خوی، خشم آلود غضبناک، خام طمع طماع، عیب جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ کام
تصویر دژ کام
بد کام تلخ کام اندوهناک، خشمگین غضبناک، زاهد پرهیزگار، خواجه سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربام
تصویر داربام
چوب بزرگی که بدان بام را پوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژکام
تصویر دژکام
بدکام، تلخکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژبان
تصویر دژبان
نگهبان دژ قلعه بیگی کوتوال دژ دار، هر یک از افراد دژبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ نام
تصویر دژ نام
دشنام فحش
فرهنگ لغت هوشیار
دیده گاو خوان چهارم از ماهخوان ها (منازل قمر) زبانزد اختر شناسی پییگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
در امری پافشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
((دِ))
آرامش بخشنده دل، دلبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژبراز
تصویر دژبراز
((دُ بُ))
بدنما، نازیبا، زشت خو، خام طمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
پافشاری، پافشاری کردن، استوار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
آنسه
فرهنگ واژه فارسی سره
دلبر، دلربا، دلنواز، محبوب، محبوبه، معشوق، همدم
متضاد: دلازار
فرهنگ واژه مترادف متضاد