جدول جو
جدول جو

معنی دژاباد - جستجوی لغت در جدول جو

دژاباد(دُ)
سهمگین و خشم آلود. (برهان). خشم آلود. (شرفنامۀ منیری). خشمگین. غضبان. دژآگام. دژآگامه. دژآگاه. دژآگه:
اگر شیر دژابادش ببیند
چو سگ اندر پس زانو نشیند.
بهرامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
به بدی و زشتی برآمده، خشم آلود، برای مثال اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۶)، بدخو، زشت خو، سهمگین
فرهنگ فارسی عمید
سکۀ نقره به وزن نیم مثقال (نصف قران) که در زمان قاجاریه رواج داشته. این سکه را رئیس ایل جوان شیر در پناه آباد (قلعۀ شوشی) ضرب کرده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، باد شدید که هوا را تیره و تار کند، کنایه از اسب یا شتر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
(غَنْ نا)
کوه غناباد، قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان. همان گناباد امروزه است. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از ناحیۀ سردرود و صحرا از نواحی تبریز. (نزهه القلوب مقالۀ سیم چ اروپا ص 78)
لغت نامه دهخدا
نام محله ای است به بخارا. و عبدالله بن مجید کلابادی از آنجاست. (انجمن آرای) (آنندراج). نام دروازه ای به بخارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر دروازۀ کلاباد در منزل درویش بودند. (انیس الطالبین ص 138). به دروازه کلاباد رسیدم نماز شام شده بود. (انیس الطالبین ص 159). با جمعی از درویشان شهر بخارا در دروازۀ کلاباد بودند در منزل درویش. (انیس الطالبین ص 159). حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه در بخارا در محلۀ کلاباد بودند. (انیس الطالبین ص 77). و رجوع به کلابادی و احوال و اشعار رودکی ص 94 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است در طوس قبر حضرت رضا (ع) در این محله است و تقریباً یک میلی طوس واقعشده. (از معجم البلدان). دهکدۀ کوچکی بوده که قبل از آباد شدن مشهد از قرای طوس بشمار میرفته، ولی اکنون مانند نوغان دهکدۀ مزبور جزو قریۀ مشهد درآمده و قنات آن در کوی سرآب جاری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکز دهستان بخش حومه شهرستان بیرجنداست و 99 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). خره ای در قاینات و بیرجند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان، شهرستان شیراز. واقع در 21هزارگزی خاور زرقان و 2هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 191 تن سکنه. آب آن از رود کر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
گردباد را گویند که هوا را تاریک و سیاه سازد. (جهانگیری). گردباد. (برهان) (غیاث) (شرفنامه) (ناظم الاطباء). باد تندی که هوا را تاریک کند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). طوفان بادی. اعصار. صرصر. طوفانی که در آن تودۀ ضخیمی از گرد و غبار جو را تیره کند. رجوع به گردباد شود:
چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیوباد.
نظامی.
همه چون دیوباد خاک انداز
بلکه چون دیوچه سیاه و دراز.
نظامی.
می تاخت نجیب دشت بر دشت
دیوانه چو دیوباد میگشت.
نظامی.
همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون دیوباد.
نظامی.
، مجازاً اسب تند. (ناظم الاطباء) :
چو زآن دشت بگذشت چون دیوباد.
نظامی.
بگردندگی کنیتش دیوباد.
نظامی.
، تندرو (شتر بختی). (ناظم الاطباء) ، جنون و دیوانگی. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی نَ)
از قرای مرو در نزدیکی ریکنج عبدان و از آنجاست قاسم بن ابراهیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین خواف بخش شهرستان تربت حیدریه با 32 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام محلی کنار راه نیشابور و مشهد میان قلعه وزیر و شورابی در 852200 گزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِ)
زاهد و پرهیزکار، خواجه سرا. (برهان) ، خشم آلود و دژآباد. (از آنندراج). رجوع به دژآباد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
و دیابوذ، جمع واژۀ دیبوذ. (منتهی الارب). رجوع به دیبوذ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رجوع به دیابوذ شود
لغت نامه دهخدا
سنگ آذرین بازی (یعنی سنگ آذرینی که درصد سیلیس آن نسبتهً کم است) که معمولاً در رگه ها و ورقه های نفوذی یافت میشود و اساساً مرکب از فلدسپات کجشکافت و اوژیت و مقدار کمی ماینتیت و آپاتیت می باشد، اصطلاح دیاباز در 1807 میلادی برای آنچه اکنون دیوریت خوانده میشود وضع شد، (از دائره المعارف فارسی)، رجوع به دیوریت شود
لغت نامه دهخدا
یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد، (ناظم الاطباء)، به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته، (آنندراج)، حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو، برگست باد، دور باد از تو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جای در فراوان
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
فریبنده. (آنندراج). مکار. حیله باز. غدار. عیار. خائن. حرامزاده. فریبنده. فریب دهنده. (ناظم الاطباء) :
از دغابازان نو یک جنس کو
وز حریفان کهن یک تن کجاست.
خاقانی.
، فریبنده در بازی قمار:
در بزم عشق نرد مرادی نمی زنیم
زآن ره که چون رقیب دغابازنیستم.
ملا وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ده از دهستان ایزدموسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18هزارگزی باختر اردبیل و 10هزارگزی راه شوسۀ اردبیل به تبریز. کوهستانی، معتدل، و بر حسب سرشماری 1335 دارای 200 تن سکنه است. آب از رود آغ امام. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شاید صورت اولی اسدآباد: اساباد، کرمانشاهان، مرج، شهرکهائی اند (از جبال) بر ره حجاج، انبوه و آبادان و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از شهرستان یزد است که در بخش بافق واقع است. دارای 26 آبادی و جمعیت آن 1300 تن است. (از دایره المعارف) : چون از خصم می ترسید... به کرمان آمد و در سرحد بهاباد نزول کرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 40). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 439 و مرآت البلدان ج 1 ص 306 شود، آبی که در بهار به زراعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه 595 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات، زعفران. شغل اهالی آن زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 430 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پنابادی. مخفف پناه آبادی. سکۀ منسوب به پناه آباد. و در زمان ما پناباد معادل باده شاهی یعنی نیم قران است. رجوع به پناه آباد شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مخفف پناه آباد نام دیگر قلعه شوشی که پناه خان رئیس ایل جوانشیر بنا کرد. رجوع به ابراهیم خلیل خان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در 56000گزی جنوب بمپور، کنار راه شوسۀ بمپور به چاه بهار. هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات، خرما، برنج و ذرت میباشد. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
سکه ای از نقره معادل نیم ریال که آنرا منسوب به پناه آباد (قله شوش) دانسته اند که در آنجا ضرب شده و (پناه آبادی) نام داشته. این کلمه به (پناه آباد) و بعد به (پناباد) تبدیل یافته است پناباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغاباز
تصویر دغاباز
مکار، حیله باز، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ آباد
تصویر دژ آباد
خشمگین غضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، جنون، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناباد
تصویر پناباد
((پَ))
سکه نقره به وزن نیم مثقال، رایج در زمان قاجاریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
خشمگین، غضبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمابان
تصویر دمابان
فلاسک
فرهنگ واژه فارسی سره