جدول جو
جدول جو

معنی دچسب - جستجوی لغت در جدول جو

دچسب
بچسببگیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چسب
تصویر چسب
ماده ای که بتوان با آن اشیا را به هم متصل کرد، تنگ، چسبیده به بدن، چسبان مثلاً شلوار چسب، بن مضارع چسبیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چسبیده مثلاً دل چسب، دیرچسب
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ وَ چَ)
چسبی که بدان پیرامون پیوند را به تنه یا شاخ استوار کنند تا از دخول هوا مانع شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی جزء دهستان ایجرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 73هزارگزی جنوب باختر زنجان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 855 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نکتو، محصولش غلات، انگور و میوه جات، شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و گلیم و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ)
خلاف نچسب. که بچسبد. چسبنده. مثل: فلانی آدم بچسبی نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ / دِ)
چیزی که دل آنرا بخواهد. مرغوب و مطلوب. (از آنندراج). محبوب و مقبول و دلپذیر. (ناظم الاطباء) :
خواب را بر کوهکن تصویر شیرین تلخ کرد
کار چون دلچسب شد خود کارفرما می شود.
تأثیر (از آنندراج).
داغ از دانۀ خالت چه بلا دلچسب است
آه از جلوۀ قدت چه قدر موزون است.
ظهوری (از آنندراج).
شقر، کار دلچسب و مقصود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَچَ)
ناچسب. ناچسبنده. که نمی چسبد، نادلپسند. نادلنشین، سمج. مصرّ
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلچسب
تصویر دلچسب
محبوب و مقبول و دلپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای چسبناک که چسبندگی داشته باشد جهت چسباندن کاغذ پلاستیک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نمی چسبد، آنکه شخص از معاشرت بااواحساس ملال کند نادلپسند گران جان: این یکی کج خلق ستیزه جوایرادگیر و نچسب بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نچسب
تصویر نچسب
((نَ چَ))
آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسب
تصویر چسب
((چَ))
ماده ای چسبنده که با آن دو قطعه از هر چیزی را به هم بچسبانند، به ویژه انواع صنعتی آن که ترکیب های گوناگون دارد، چسب چوب، چسب آهن، چسب صحافی و غیره
چسب زخم: نوار چسب دار و استرلیزه شده برای زخم بندی
چسب قطره ای: هر نوع چسب مایع فوری
فرهنگ فارسی معین
دلاویز، دلپذیر، دلپسند، دلجو، دلخواه، دلکش، دلنشین، دلنواز، مطبوع، مطلوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سریش، سریشم، موادچسبنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چابک
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسباندن
فرهنگ گویش مازندرانی