جدول جو
جدول جو

معنی نچسب

نچسب((نَ چَ))
آن که شخص از معاشرت با او احساس ملال کند، نادلپسند
تصویری از نچسب
تصویر نچسب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نچسب

نچسب

نچسب
آنچه که نمی چسبد، آنکه شخص از معاشرت بااواحساس ملال کند نادلپسند گران جان: این یکی کج خلق ستیزه جوایرادگیر و نچسب بوده است
فرهنگ لغت هوشیار

نچسب

نچسب
ناچسب. ناچسبنده. که نمی چسبد، نادلپسند. نادلنشین، سمج. مُصِرّ
لغت نامه دهخدا

بچسب

بچسب
خلاف نچسب. که بچسبد. چسبنده. مثل: فلانی آدم بچسبی نیست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

ناچسب

ناچسب
ناچسپ. که نچسبد. که چسبنده نیست. نچسب. رجوع به نچسب و ناچسپ شود: فلانکس ناچسب است. مرد ناچسبی است. رجوع به نچسب شود
لغت نامه دهخدا

نچسبی

نچسبی
نچسبیدن، سماجت. اصرار بی جا و بی مزه. بی مزگی. صفت آدم نچسب.
- نچسبی کردن، به سماجت و پافشاری بی جاخود را لوس و بی ارج کردن. اصرار ورزیدن
لغت نامه دهخدا

ناسب

ناسب
لقب رجالی هشام بن محمد است. (ریحانه الادب ج 4 ص 141)
لغت نامه دهخدا

نیسب

نیسب
راه راست. (مهذب الاسماء). راه راست و روشن. (از منتهی الارب). طریق واضح مستقیم. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نیسبان. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نشان راه. (منتهی الارب). ما وجد من اثر الطریق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، راه مور. (منتهی الارب). راه مستدق چون راه مار و مور. (از متن اللغه). راه مور به هم آمیخته. (مهذب الاسماء) ، صف مورچه و مور که در پی یکدیگر آیند. (منتهی الارب). مورچگان چون یکی از پی دیگری به راه افتند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا