جدول جو
جدول جو

معنی دوییه - جستجوی لغت در جدول جو

دوییه
بود، چاشنی غذا که از سبزی های خوشبو و ادویه درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دویره
تصویر دویره
خانقاه، بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویی
تصویر دویی
دوتا بودن، جدایی و دوگانگی، برای مثال یعنی چو من و تویی نداریم / به گر ز رقم دویی نداریم (نظامی۳ - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسیه
تصویر دوسیه
پرونده، نوشته ها و سندهای راجع به یک موضوع که در یک پوشه جمع شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یی یَ)
دهی از دهستان دراگاه است که در بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع است و 254 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
شتافته. به شتاب رفته. این کلمه مانند بسیاری از افعال لازم فارسی از قبیل گذشته و رفته، صیغۀ صفت مفعولی است به معنی صفت فاعلی که کاری را در گذشته انجام داده است. (یادداشت لغتنامه). کسی که به سرعت و عجله رفته باشد. (از ناظم الاطباء).
- امثال:
راه دویده و پوزار دریده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح بنایی) کج. با قناس: نبش این آجر دویده است. این نیمه نبشش دویده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ وی یَ)
ارض دویه، زمین بسیار مرض ناموافق مزاج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ وی یَ)
بیابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرمان سواران مجاهد و خصوصاً مجاهدین جنگ صلیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ وی یَ)
زن بسیار تباه شکم از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
اثنینیت. دوی. دو بودن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِ یَ)
سرشیر، جغرات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر شوربا و هریسه و مانند آن، و آن پوست تنک است مانند پوست اندرون بیضه که از وزیدن باد بر شوربا و مانند آن بسته گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیماق. رویه
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ)
کبودی دندان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ یِ)
دسیه. پرونده. (لغات فرهنگستان). کارنما. دیوان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دی یَ / یِ)
تأنیث دودی. حرکت کرم گون: حرکت دودیه، پیچش چون پیچیدن کرم. (یادداشت مؤلف). رجوع به دودی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ بَ)
مصغر دابه. (ناظم الاطباء). تصغیر دابه. جمنده. جانورک. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دابه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ دَ)
تصغیر دوده، کرمک. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است به نیشابور، از آن ده است محمد بن عبدالله بن یوسف بن خورشید. (منتهی الارب). دهی است در دو فرسخی نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) :
شاه غزنین چو نزد او بگذشت
چون دویره به گردش اندر گشت.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
نهری است که از پرتقال گذرد
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
مصغر داره، یعنی خانه کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر دار، سراچه، هالۀ کوچک گرد ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ سَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 17هزارگزی شمال شوسۀسنندج به مریوان. سکنۀ آن 390 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ سَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَیْ یَ)
بلیۀ خوفناک و آسیب و بلای خوفناک. (ناظم الاطباء). تصغیر داهیه. (یادداشت مؤلف). رجوع به داهیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوریه
تصویر دوریه
گشتی شبگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویی
تصویر دویی
دوتا بودن دوگانگی، دو جهتی اختلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویه
تصویر دویه
زن بیمار تباه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیه
تصویر دوسیه
فرانسوی پرونده پرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودیه
تصویر دودیه
پیچک پاپیتال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژوییه
تصویر ژوییه
((یِ))
ماه هفتم از سال میلادی، ژویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسیه
تصویر دوسیه
((دُ س یِ))
پرونده
فرهنگ فارسی معین
پرونده، پوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبزی خودرو و معطر که استعمال غذایی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی