شتافته. به شتاب رفته. این کلمه مانند بسیاری از افعال لازم فارسی از قبیل گذشته و رفته، صیغۀ صفت مفعولی است به معنی صفت فاعلی که کاری را در گذشته انجام داده است. (یادداشت لغتنامه). کسی که به سرعت و عجله رفته باشد. (از ناظم الاطباء). - امثال: راه دویده و پوزار دریده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح بنایی) کج. با قناس: نبش این آجر دویده است. این نیمه نبشش دویده است. (یادداشت مؤلف)
شتافته. به شتاب رفته. این کلمه مانند بسیاری از افعال لازم فارسی از قبیل گذشته و رفته، صیغۀ صفت مفعولی است به معنی صفت فاعلی که کاری را در گذشته انجام داده است. (یادداشت لغتنامه). کسی که به سرعت و عجله رفته باشد. (از ناظم الاطباء). - امثال: راه دویده و پوزار دریده. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح بنایی) کج. با قناس: نبش این آجر دویده است. این نیمه نبشش دویده است. (یادداشت مؤلف)
سرشیر، جغرات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر شوربا و هریسه و مانند آن، و آن پوست تنک است مانند پوست اندرون بیضه که از وزیدن باد بر شوربا و مانند آن بسته گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیماق. رویه
سرشیر، جغرات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر شوربا و هریسه و مانند آن، و آن پوست تنک است مانند پوست اندرون بیضه که از وزیدن باد بر شوربا و مانند آن بسته گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قیماق. رویه
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) : شاه غزنین چو نزد او بگذشت چون دویره به گردش اندر گشت. عنصری (از اسدی)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) : شاه غزنین چو نزد او بگذشت چون دویره به گردش اندر گشت. عنصری (از اسدی)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 17هزارگزی شمال شوسۀسنندج به مریوان. سکنۀ آن 390 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 17هزارگزی شمال شوسۀسنندج به مریوان. سکنۀ آن 390 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)