- دویل
- مکر و حیله را گویند
معنی دویل - جستجوی لغت در جدول جو
- دویل
- مکر، حیله، فریب، ترب، غدر، دغلی، کلک، تنبل، احتیال، حقّه، گربه شانی، نارو، خاتوله، شید، اشکیل، تزویر، دستان، کید، روغان، شکیل، ستاوه، ترفند، خدعه، گول، نیرنگ، دلام، قلّاشی، چاره، ریو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترانه محلی هجو آمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دار، نمایشنامه کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند
((وُ))
فرهنگ فارسی معین
ترانه محلی هجوآمیز و نشاط انگیز که ترجیع بندش اهمیت بسزا دارد، نمایشنامه کمدی خفیف که در آن خدعه ای ماهرانه گنجانده باشند
مردد
آسره
در آینده، در کار کسی مداخله کردن، دوست خاص، پناهنده
راهنما، رهبر، رهنمون
لگد کوب لگد مال
انگیزه، رهنمون، سبب، فرنود، آوند، نخشه
دراز
جنگ تن به تن برای تلافی اهانت و اعاده شرف که سابقاً معمول بوده و اکنون موقوف شده است
دوتا بودن دوگانگی، دو جهتی اختلاف
زن بیمار تباه شکم
مرکب دان، دوات
کشوری
دو چندان، دو برابر
تازیانه که از چرم حیوانات درست می شود، تسمه ستبر
متردد، شکاک، مردد، متفکر، سراسیمه برعکس یکدله، ارتیاب
پارسی تازی گشته دکل دکل کشتی فرسپ
خشک گیاه خشک
جنبش
هاریز
گواه، پابندان، آهنگ (قصد)، بر گردانیدگی
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
بالای پیشانی
همتا همانند
بحر سوم از هفده بحر اصول، یک وزن نه ضربی که از شش ضرب سنگین و سه ضرب سبک تشکیل می شود
دوتا بودن، جدایی و دوگانگی، برای مثال یعنی چو من و تویی نداریم / به گر ز رقم دویی نداریم (نظامی۳ - ۵۰۵)
فریاد، بلندآوازی در گریه و ناله
تسمه، تسمۀ ستبر، تسمۀ رکاب، تسمۀ کمر، کمربند، برای مثال ز سنگ سپهدار و هنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸) ، تازیانه که از چرم بافته شود، تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند
دو برابر، مضاعف، بخش دو لایۀ لباس که در هنگام دوختن، روی خودش تازده و دوخته شده باشد،
در ورزش ویژگی بازی تنیس، پینگ پونگ یا بدمینتون که در آن ها هر تیم به جای یک بازیکن، دو بازیکن را وارد زمین می کند و بازی چهار نفره اجرا می شود
در ورزش ویژگی بازی تنیس، پینگ پونگ یا بدمینتون که در آن ها هر تیم به جای یک بازیکن، دو بازیکن را وارد زمین می کند و بازی چهار نفره اجرا می شود
داخل شده، بیگانه ای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند،
کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل،
تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل
دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن
دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
کلمه ای که از زبانی داخل زبان دیگر شود، کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد،
در علوم ادبی در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تاسیس و حرف روی باشد، مثل واو در کلمۀ باور و قاف در کلمۀ عاقل،
تکرار دخیل در شعر فارسی واجب نیست مثلاً عاقل و جاهل را با هم می توان قافیه کرد اما اگر دخیل را تکرار کنند پسندیده تر است مانند قافیۀ عاقل با ناقل
دخیل بستن: بستن بندی به ضریح یکی از امامان هنگام دخیل شدن و مراد خواستن
دخیل شدن: پناهنده شدن، پناه بردن، پناه بردن به کسی، ملتجی شدن بر مزار یکی از امامان
دبیر، آنکه در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی