میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) : دولانۀ سرخ بوستانی نیک است به معده و جگرهم. یوسفی طبیب (از آنندراج). حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) : دولانۀ سرخ بوستانی نیک است به معده و جگرهم. یوسفی طبیب (از آنندراج). حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
که خرج از کسی جدا دارد. که مال از وی ممتاز دارد، دو کاسه بودن با کسی، مالشان از یکدیگر جدا بودن. (یادداشت مؤلف) : با زن خویشتن دو کاسه مباش وآنچه داری به سوی خود متراش. اوحدی
که خرج از کسی جدا دارد. که مال از وی ممتاز دارد، دو کاسه بودن با کسی، مالشان از یکدیگر جدا بودن. (یادداشت مؤلف) : با زن خویشتن دو کاسه مباش وآنچه داری به سوی خود متراش. اوحدی
حانوت و دوکان خرد. دکان کوچک. (یادداشت مؤلف). دکه. دکان، مصطبه و ایوان کوچک. سکو و مهتابی. (یادداشت مؤلف). درداق، دوکانچۀ هموار و خرد که بر وی نشینند. مسطبه، دوکانچۀ کوفته و هموار که بر وی نشینند. (منتهی الارب)
حانوت و دوکان خرد. دکان کوچک. (یادداشت مؤلف). دکه. دکان، مصطبه و ایوان کوچک. سکو و مهتابی. (یادداشت مؤلف). درداق، دوکانچۀ هموار و خرد که بر وی نشینند. مِسطَبَه، دوکانچۀ کوفته و هموار که بر وی نشینند. (منتهی الارب)
استعمالی از دوکان به معنی مصطبه و ایوان و مهتابی: امیر از باغ به دوکانی رفت و به شراب بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506). چون قدری پیش برفتم در پیش کوی در سرای بزرگ پادشاهانه پدید آمد چنانک از آن ملوک و سلاطین باشد و بر در سرای دوکانیها کشیده و جمعی مردم انبوه دست در کمر کرده و بر پای ایستاده. (اسرارالتوحید چ صفا ص 363)
استعمالی از دوکان به معنی مصطبه و ایوان و مهتابی: امیر از باغ به دوکانی رفت و به شراب بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506). چون قدری پیش برفتم در پیش کوی در سرای بزرگ پادشاهانه پدید آمد چنانک از آن ملوک و سلاطین باشد و بر در سرای دوکانیها کشیده و جمعی مردم انبوه دست در کمر کرده و بر پای ایستاده. (اسرارالتوحید چ صفا ص 363)
دوکفل و سرین. (ناظم الاطباء). دو سرین. (فرهنگ اوبهی ’در کلمه سرین’) : از نشان دو کونۀ من غر همه پژپر نشان پای شتر. رودکی. ، دو پیاز در داخل چند پوست رویین بهم چسبیده
دوکفل و سرین. (ناظم الاطباء). دو سرین. (فرهنگ اوبهی ’در کلمه سرین’) : از نشان دو کونۀ من غر همه پژپر نشان پای شتر. رودکی. ، دو پیاز در داخل چند پوست رویین بهم چسبیده
عدد دو. (ناظم الاطباء). عدد دو که نصف آن یک است. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). دو عدد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : یک موی بدزدیدم از دو زلفت چون زلف زدی ای صنم به شانه با موی به خانه شدم پدر گفت منصور کدام است ازاین دوگانه. منصور منطقی رازی. ، ضعف. (ناظم الاطباء). آنچه که مرکب از دو جزء باشد. تثنیه. دوتایی. دوتا دوتا. دو بدو. (یادداشت مؤلف). دو بهم شده. (شرفنامۀ منیری) : ز هر سو گوان سر برافراختند یگان و دوگانه همی تاختند. فردوسی. و چون نزدیک تر رسید شیری از آن دو گونه روی بدو نهاد بهرام چابکی کرد و بر پشت آن شیر نشست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 77). جان دو اسبه دوان پی دل و عمر به یکی زین دو گانه می نرسد. خاقانی. پانصد هجرت چو من نزاد یگانه. باز دوگانه کنم دعای صفاهان. خاقانی. کاین یار دو گانه یگانه هستند رفیق جاودانه. نظامی. ، دوتا. دوتار. دوتو. دولا. (یادداشت مؤلف). ثوب متأم، جامۀ دوگانه تار و پود بافته. (منتهی الارب). تأم، دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب) ، جفت و زوج توأم. (ناظم الاطباء). به معنی توأم است. (آنندراج) : سوگند خورد مادر طبعم که در ثناش ازیک شکم دوگانه چو جوزا برآورم. خاقانی. جوزاصفت دوگانه هزار آفتاب زاد هرگه که رفت همت او در بر سخاش. خاقانی. عدل است و دین دو گانه ز یک مادر آمده فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است. خاقانی. - دوگانه زادن، زاییدن و دو بچه از یک شکم آوردن. (از ناظم الاطباء). - ، توأم و از یک شکم با همزاد به دنیا آمدن: با گل دوگانه زاده ام از مادر بهار خارم ولی نه رهگذر گلستانیم. طالب آملی (از آنندراج). مأمت المراءه، دوگانه زادن زن. (منتهی الارب). - دوگانه زاینده، زنی که از یک شکم دو بچه می آورد. (ناظم الاطباء) ، متئم، دوگانه زاینده. (منتهی الارب). ، هرچیز که مرکب از دو قسم و یا از دو چیز مختلف بود. دو عنصری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آنچه که دوبار بکار برند، رطل دوگانه. (فرهنگ فارسی معین). شمشیر دو دستی مردان مرد توانند زد و رطل دو گانه به مزاج قوی توانند خورد. (مرزبان نامه) ، نماز دو رکعتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). نماز بامداد. نماز فجر. صلوه غداه. صلوه فجر. نماز صبح. (یادداشت مؤلف). دو رکعت نماز صبح. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از دو رکعت نماز. (از برهان) (ازغیاث). - دوگانه بگزاردن (یا گزاردن) ، نماز صبح خواندن. (یادداشت مؤلف) : پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی دارد که دوگانه به درگاه یگانه بگزارد. (گلستان). - دوگانه گزار، که نماز صبح بگزارد. نماز بامداد گزار: بخ بخ این زاهد دوگانه گزار که دوگان سجده می کند یک بار. امیرخسرو (از انجمن آرا). ، به اصطلاح زنان هند همشیره خوانده را گویند. (آنندراج)
عدد دو. (ناظم الاطباء). عدد دو که نصف آن یک است. (لغت محلی شوشتر) (از برهان). دو عدد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : یک موی بدزدیدم از دو زلفت چون زلف زدی ای صنم به شانه با موی به خانه شدم پدر گفت منصور کدام است ازاین دوگانه. منصور منطقی رازی. ، ضعف. (ناظم الاطباء). آنچه که مرکب از دو جزء باشد. تثنیه. دوتایی. دوتا دوتا. دو بدو. (یادداشت مؤلف). دو بهم شده. (شرفنامۀ منیری) : ز هر سو گوان سر برافراختند یگان و دوگانه همی تاختند. فردوسی. و چون نزدیک تر رسید شیری از آن دو گونه روی بدو نهاد بهرام چابکی کرد و بر پشت آن شیر نشست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 77). جان دو اسبه دوان پی دل و عمر به یکی زین دو گانه می نرسد. خاقانی. پانصد هجرت چو من نزاد یگانه. باز دوگانه کنم دعای صفاهان. خاقانی. کاین یار دو گانه یگانه هستند رفیق جاودانه. نظامی. ، دوتا. دوتار. دوتو. دولا. (یادداشت مؤلف). ثوب متأم، جامۀ دوگانه تار و پود بافته. (منتهی الارب). تأم، دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب) ، جفت و زوج توأم. (ناظم الاطباء). به معنی توأم است. (آنندراج) : سوگند خورد مادر طبعم که در ثناش ازیک شکم دوگانه چو جوزا برآورم. خاقانی. جوزاصفت دوگانه هزار آفتاب زاد هرگه که رفت همت او در بر سخاش. خاقانی. عدل است و دین دو گانه ز یک مادر آمده فهرست ملک ازین دو برادر نکوتر است. خاقانی. - دوگانه زادن، زاییدن و دو بچه از یک شکم آوردن. (از ناظم الاطباء). - ، توأم و از یک شکم با همزاد به دنیا آمدن: با گل دوگانه زاده ام از مادر بهار خارم ولی نه رهگذر گلستانیم. طالب آملی (از آنندراج). مأمت المراءه، دوگانه زادن زن. (منتهی الارب). - دوگانه زاینده، زنی که از یک شکم دو بچه می آورد. (ناظم الاطباء) ، مُتئِم، دوگانه زاینده. (منتهی الارب). ، هرچیز که مرکب از دو قسم و یا از دو چیز مختلف بود. دو عنصری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آنچه که دوبار بکار برند، رطل دوگانه. (فرهنگ فارسی معین). شمشیر دو دستی مردان مرد توانند زد و رطل دو گانه به مزاج قوی توانند خورد. (مرزبان نامه) ، نماز دو رکعتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). نماز بامداد. نماز فجر. صلوه غداه. صلوه فجر. نماز صبح. (یادداشت مؤلف). دو رکعت نماز صبح. (انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از دو رکعت نماز. (از برهان) (ازغیاث). - دوگانه بگزاردن (یا گزاردن) ، نماز صبح خواندن. (یادداشت مؤلف) : پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی دارد که دوگانه به درگاه یگانه بگزارد. (گلستان). - دوگانه گزار، که نماز صبح بگزارد. نماز بامداد گزار: بخ بخ این زاهد دوگانه گزار که دوگان سجده می کند یک بار. امیرخسرو (از انجمن آرا). ، به اصطلاح زنان هند همشیره خوانده را گویند. (آنندراج)
که دو عمل را شاید. که به دو کار آید. که به دو کار خورد. که دو مصرف دارد. که برای دو امر بکار رود، مرد یا میز دوکاره، مرد قلم و شمشیر. میز کار و غذاخوری. (از یادداشت مؤلف)
که دو عمل را شاید. که به دو کار آید. که به دو کار خورد. که دو مصرف دارد. که برای دو امر بکار رود، مرد یا میز دوکاره، مرد قلم و شمشیر. میز کار و غذاخوری. (از یادداشت مؤلف)