دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. - دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمۀ آن آب دوچندان شود. نظامی. - دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن: دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گردد. صائب
دومقابل و مضاعف و دوبرابر. (ناظم الاطباء). دوچند. دوبرابر. دومقابل. ضعف. مضعوف. مضاعف. (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببرد. فردوسی. دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشت. فردوسی. - دوچندان شدن، دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمۀ آن آب دوچندان شود. نظامی. - دوچندان گردیدن یا گشتن، تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن: دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گردد. صائب