جدول جو
جدول جو

معنی دوموی - جستجوی لغت در جدول جو

دوموی
(دُ)
دو مو. و رجوع به دومو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دموی
تصویر دموی
پرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیر دوموی
تصویر پیر دوموی
پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوتوی
تصویر دوتوی
دوتا، دولا، خمیده، کج، منحنی، دوتو، دوته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دومو
تصویر دومو
کسی که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ یَ / یِ)
دومویی. رجوع به دومویی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ وی ی)
منسوب به دم. خونی: اسهال دموی. (یادداشت مؤلف). خونین و پرخون. (ناظم الاطباء) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. (نوروزنامه) ، آنکه خون زیاد به تن دارد. (یادداشت مؤلف).
- مزاج دموی، مزاجی که خون بر آن غالب بود. (یادداشت مؤلف)
منسوب به دم به معنی خون باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). رجوع به دم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری) :
یک دومویت کز زنخدان سرزده
کرد یکسانت به پیران دوموی.
سوزنی.
آن یکی مرد دومو آمد شتاب
پیش آن آئینه دار مستطاب.
مولوی.
، نیم عمر. میانه سال: و سوم (از بخش های عمر) روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست
عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست.
وحید (از آنندراج).
اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز، لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب)، کسی که موی سر و صورتش اندک باشد
لغت نامه دهخدا
(دُ وُ)
دویمی. (ناظم الاطباء). که در مرتبۀ دوم قرار دارد پس از اولی. آخر. اخری ̍. ثانیه. ثانی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دوم شود
لغت نامه دهخدا
عبدالله بن جعفر. از علمای نحو و با ابوالفرج محمد بن اسحاق الندیم صاحب الفهرست قریب العهد بوده است و به نوشتۀ ابن ندیم او راست:
1- کتاب القوافی. 2- کتاب اللغات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ دُ)
که موی سر وی سپید و سیاه بود، کنایه از دنیا باشد به اعتبار شب و روز. (برهان). استعاره است برای دنیا که به اعتبار شب و روز تشبیه به پیری شده است که موهای سفید وسیاه دارد. (فرهنگ نظام). زمانه که ابلق نیز گویند بواسطۀ روز و شب:
پیر دومویی که شب و روز تست
روز جوانی ادب آموز تست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ وی ی)
کس: ما به دووی، نیست در آن کسی. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دوی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کهلی. کهولت. دومویگی. دومو شدن. جو گندمی شدن موی. شیب. میانه سالی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دومو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوسو. دوطرف: جبینان، دو سوی پیشانی. (دهار). قذألان، دو سوی قفا. (دهار). رجوع به دوسو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ سُ)
جدایی موهای بافته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ / یِ)
آغاز سیاه و سپیدی موها. (ناظم الاطباء). دومو.
- دومویه شدن، شمط. اکتهال. آمیخته موی گشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دومو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دومی
تصویر دومی
در مرحله دوم دومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دموی
تصویر دموی
خونی، اسهال دموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دموی
تصویر دموی
((دَمَ))
منسوب به دم، خونی
فرهنگ فارسی معین