جدول جو
جدول جو

معنی دوم - جستجوی لغت در جدول جو

دوم
(تَ)
دوام. همیشگی. پیوستگی. پیوسته بودن. دایمی بودن. همواره بودن. (یادداشت مؤلف). همیشه بودن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). همیشگی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آرام گرفتن جوشش دیگ و ساکن شدن آن. (ناظم الاطباء) ، آرام گرفتن، ساکن شدن، اقامت نمودن به جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پی هم باریدن باران. (ناظم الاطباء). ماذلت السماء دوماً دوماً یا دیماً دیماً، یعنی پیوسته بارنده است. (منتهی الارب) ، پر گردیدن دلو، مبتلا به علت دوام گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به دوام شود
لغت نامه دهخدا
دوم
(دُ وُ)
دویم. (ناظم الاطباء). دویم که می نویسند خلاف قاعده است چراکه یاء در اخواتش هیچ جا نیست لیکن معهذا در نظم بعضی استادان آمده است مگر صحیح دوم است بدون یاء. (ازآنندراج). ثانی. ثانیه. دیگری. دگری. ثناء. مرتبۀ پس از یک و قبل از سه. (یادداشت مؤلف) :
دوم دانش از آسمان بلند
که بر پای چون است بی داروبند.
ابوشکور.
قناعت دوم بی نیازی است. (قابوسنامه).
یکی است فرد که فردیتش جدا نه ازوست
که نیستش دوم و نیز نیستش تکرار.
ناصرخسرو.
مکان علم فرقان است و جان جان تو علم است
از این جان دوم یک دم به جان اولت بردم.
ناصرخسرو
مقدری است نه چونان که قدرتش دوم است
مؤثر است نه از چیز و نه به دست افزار.
ناصرخسرو.
در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بنا گرند.
ناصرخسرو.
بخت بدرنگ من امروز گم است
یا رب این رنگ سواد از چه خم است
باز چون بر سر خلق افتد کار
زر بر سفله خدای دوم است.
خاقانی.
دوم چون مرکبت را پی بریدند
وزان بر خاطرت گردی ندیدند.
نظامی.
هر نوبتم که درنظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری.
سعدی.
نه در مردی او را نه در مردمی
دوم در جهان کس شنید آدمی.
سعدی (بوستان).
شود ز حشر نمایان فروغ گنبد تو
بدان مثابه که گویی تجلی دوم است.
باقر کاشی (از آنندراج).
مشاطۀ صنعش نشود محرم هر هفت
کائینه به خود برد فرو شکل دوم را.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دوم
اسم طایفه از ایلات کرد ایران است که تقریباً 200خانوار می شوند و بعضی تخته قاپو و زارع و قسمت دیگرچادرنشین هستند. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 59)
لغت نامه دهخدا
دوم
فردار درخت بزرگ، همارگی، خرمای هندی در مرحله دو دومین ثانی
تصویری از دوم
تصویر دوم
فرهنگ لغت هوشیار
دوم
ثانیا
تصویری از دوم
تصویر دوم
فرهنگ واژه فارسی سره
دوم
ثانيةً
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به عربی
دوم
Latter, Second
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوم
dernier, deuxième
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوم
دام تله
فرهنگ گویش مازندرانی
دوم
השני , שני
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به عبری
دوم
后者的 , 第二的
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به چینی
دوم
terakhir, kedua
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دوم
बाद का , दूसरा
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به هندی
دوم
последний , второй
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به روسی
دوم
letztere, zweiter
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوم
останній , другий
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دوم
późniejszy, drugi
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوم
último, segundo
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دوم
後者の , 第二の
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دوم
quest'ultimo, secondo
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دوم
laatste, tweede
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به هلندی
دوم
دوسرا , دوسرا
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به اردو
دوم
পরের , দ্বিতীয়
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به بنگالی
دوم
ตัวหลัง , ที่สอง
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به تایلندی
دوم
wa pili, pili
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دوم
sonuncu, ikinci
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دوم
segundo
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دوم
후자의 , 두 번째
تصویری از دوم
تصویر دوم
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دومان
تصویر دومان
(پسرانه)
مه، مه، غبار
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ)
انتظار نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتظار کشیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بسیار خدمت کننده (مؤنث و مذکر در وی یکسان است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از دوام. بادوام تر. بدوام تر. پایدارتر. پیوسته تر. دائم تر: و تبین لها بأنها فی احسن الاحوال و اطیب اللذات و ادوم السرور. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لفظ بومی استرالیایی، سگ وحشی استرالیایی شبیه به روباه ولی بزرگترو قویتر از آن پاهایش کوتاه و پوستش خرمایی و پشتش سیاه است و طعمه خود (خرگوش، گوسفند و مرغ خانگی) را بیشتر در شب شکار میکند. (دائره المعارف فارسی)
سرپوش دو قطعۀ انجیر، یکی از منازل بنی اسرائیل که در نزدیکی نهر ارنون بود. و امکان دارد که همان بیت دبلاتایم باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدوم
تصویر تدوم
انتظار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
خدمت گزار، خدمت کننده (صادق)
فرهنگ واژه مترادف متضاد