دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوجان. واقع در هزارگزی جنوب باختری باجیگیران. دارای 231 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوجان. واقع در هزارگزی جنوب باختری باجیگیران. دارای 231 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
محرف دولاب و به معنی آن است که چرخ آب و هر چه درسیر و دور باشد عموماً و هر چیز که جولاهگان ریسمان تر کرده به شیره و کلف را از بنی بر آن پیچند گفته اند خصوصاً. (لغت شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، مخزن و گنجینه (لغت محلی شوشتر) ، سودا و معامله و داد و ستد به افراط و صاحب آن را دولوی گویند به معنی دولابی. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به دولاب در همه معانی شود. - دولوبه بازاری، کنایه از جمعیت مردم است که هر چند کس با هم به کنجی در هم برهم حرف زنند. (لغت محلی شوشتر). - ، مجالس بی نظم و نسق زنان را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
محرف دولاب و به معنی آن است که چرخ آب و هر چه درسیر و دور باشد عموماً و هر چیز که جولاهگان ریسمان تر کرده به شیره و کلف را از بنی بر آن پیچند گفته اند خصوصاً. (لغت شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، مخزن و گنجینه (لغت محلی شوشتر) ، سودا و معامله و داد و ستد به افراط و صاحب آن را دولوی گویند به معنی دولابی. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به دولاب در همه معانی شود. - دولوبه بازاری، کنایه از جمعیت مردم است که هر چند کس با هم به کنجی در هم برهم حرف زنند. (لغت محلی شوشتر). - ، مجالس بی نظم و نسق زنان را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
مرکب از: چین + ستان، پسوند مکان که غالباً به نام سرزمینها می پیوندد، سرزمین چین. کشور چین. مملکت چین: افراسیاب ملک ترکستان بود. ملکی بزرگ بود و همه ترکان زمین مغرب به فرمان او بودند و نشست او در بلخ بودی و گاهی در مرو بودی و شهر بلخ همه ترکان داشتند و از جیحون گذشته بودند و همه بلخ و مرو خیمه ها و خرگاهها ترکان بود تا سرخس تا عقب نیشابور به سه فرسنگ از این سوی همه ترکان بودند، و این همه به پادشاهی منوچهر بود و افراسیاب بگرفته بود و سپاه او را عدد پیدا نبود و پادشاهی او از حد جیحون گذشته بود با این زمین ها از آب این طرف تا فرغانه و ترکستان تا حد چینستان همه سپاه او بود پس آن سپاه بکشید و به حد منوچهر آمد. (ترجمه طبری بلعمی). مشرق تبت بعضی از چینستان است. (حدود العالم). ناحیتی است که مشرق او دریای اقیانوس مشرقی است و جنوب وی حدود واق واق و کوه سراندیب و دریای اعظم و مغرب وی هندوستان و تبت است و شمال وی حدود تبت وتغزغز و خرخیز و این ناحیتی است بسیارنعمت با آب روان و اندر او معدنهای زر است بسیار و اندر آن ناحیت کوه است و بیابان و دریا و ریگ است و ملک او را فغفورچین خوانند و گویند که از فرزندان فریدون است و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت را به خزینه آرند و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند و برود عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی و بیشترین از ایشان دین مانی دارند ملک ایشان شمنی است و از این ناحیت زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوچیز چینی (؟) و غضاره (؟) و دارچینی و ختو که از او دسته های کارد کنند و کارهای، بدیع اندر هر جنسی و اندرین ناحیت پیل و گرگ است. (حدود العالم ص 59 و 60 چ ستوده). ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو که از ژرف دریای کیهان خدیو فگنده ست بر بیشۀ چینستان بیاور ز بیژن بدان کین ستان. فردوسی. روز میدان گر ترا نقاش چینستان بدید خیره گردد شیر بنگارد همی نقش سوار. فرخی. کاروان مهرگان از خزران آمد یا ز اقصای بلاد چینستان آمد. منوچهری. وز خوب غلامان همه خراسان چون بتکدۀ هندو چینستانست. ناصرخسرو. به طغرا برکشد صورت بسان نقش چینستان به دفتر برکشد جدول بسان صحن انگلیون. امیرمعزی
مرکب از: چین + ستان، پسوند مکان که غالباً به نام سرزمینها می پیوندد، سرزمین چین. کشور چین. مملکت چین: افراسیاب ملک ترکستان بود. ملکی بزرگ بود و همه ترکان زمین مغرب به فرمان او بودند و نشست او در بلخ بودی و گاهی در مرو بودی و شهر بلخ همه ترکان داشتند و از جیحون گذشته بودند و همه بلخ و مرو خیمه ها و خرگاهها ترکان بود تا سرخس تا عقب نیشابور به سه فرسنگ از این سوی همه ترکان بودند، و این همه به پادشاهی منوچهر بود و افراسیاب بگرفته بود و سپاه او را عدد پیدا نبود و پادشاهی او از حد جیحون گذشته بود با این زمین ها از آب این طرف تا فرغانه و ترکستان تا حد چینستان همه سپاه او بود پس آن سپاه بکشید و به حد منوچهر آمد. (ترجمه طبری بلعمی). مشرق تبت بعضی از چینستان است. (حدود العالم). ناحیتی است که مشرق او دریای اقیانوس مشرقی است و جنوب وی حدود واق واق و کوه سراندیب و دریای اعظم و مغرب وی هندوستان و تبت است و شمال وی حدود تبت وتغزغز و خرخیز و این ناحیتی است بسیارنعمت با آب روان و اندر او معدنهای زر است بسیار و اندر آن ناحیت کوه است و بیابان و دریا و ریگ است و ملک او را فغفورچین خوانند و گویند که از فرزندان فریدون است و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت را به خزینه آرند و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند و برود عنان اندر نشسته به تبت آیند به بازرگانی و بیشترین از ایشان دین مانی دارند ملک ایشان شمنی است و از این ناحیت زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوچیز چینی (؟) و غضاره (؟) و دارچینی و ختو که از او دسته های کارد کنند و کارهای، بدیع اندر هر جنسی و اندرین ناحیت پیل و گرگ است. (حدود العالم ص 59 و 60 چ ستوده). ببر پیل و آن سنگ اکوان دیو که از ژرف دریای کیهان خدیو فگنده ست بر بیشۀ چینستان بیاور ز بیژن بدان کین ستان. فردوسی. روز میدان گر ترا نقاش چینستان بدید خیره گردد شیر بنگارد همی نقش سوار. فرخی. کاروان مهرگان از خزَران آمد یا ز اقصای بلاد چینستان آمد. منوچهری. وز خوب غلامان همه خراسان چون بتکدۀ هندو چینستانست. ناصرخسرو. به طغرا برکشد صورت بسان نقش چینستان به دفتر برکشد جدول بسان صحن انگلیون. امیرمعزی