جدول جو
جدول جو

معنی دولتشاه - جستجوی لغت در جدول جو

دولتشاه
(دَ لَ)
محمدعلی میرزا متخلص به دولت (متولد 1203 و متوفای 1237 ه. ق.) پسر اول فتحعلیشاه بود. وی حکمران کرمانشاه و سرحد دار عراقین بود و در 1236 ه. ق. مأمور حمله به خاک عراق شد و در 1237 ه. ق. بین سرحد و کرمانشاه مرد. وی پدر محمدحسین میرزا حشمت الدوله و طهماسب میرزا مؤیدالدوله و امامقلی میرزا اعتمادالدوله است. (از فرهنگ فارسی معین). شاهزادۀ بلند همت بزرگترین پسر فتحعلیشاه قاجار بود به سال 1203 ه. ق. در قصبۀ نوا به دنیا آمد و به سال 1237 ه. ق. در بازگشت از بغداد درگذشت. او گاهی که از امور مملکت داری فراغت می یافت به سرودن اشعار می پرداخت، از آن جمله است:
از مرگ کسی تا نشوی خرم و غمگین
کاین ره همه را پیش بود پیش و پس ما.
عمر به پایان رسید یار نشد یار ما
آه ز عمر کم و حسرت بسیار ما
نیست ملامت به ما با همه ناقابلی
شد چو ز راه کرم خواجه خریدار ما
نامه و رو از گناه هر دو سیه گشت آه
گر نکند شستشو دیدۀ خونبار ما.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 26).
و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوآتشه
تصویر دوآتشه
چیزی که دوبار روی آتش گذاشته شده باشد، کنایه از تندرو، افراطی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ / شَکْ کَ)
بختیار و بهره مند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مضاعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (ناظم الاطباء) (دهار) (زمخشری) ، دولا، جامۀ دوتاه دار. (یادداشت مؤلف) ، دولا و خمیده و منحنی و دوتو. (آنندراج). چفته. خم. خم شده. کوژ. کوز. دوتا. دوته. (یادداشت مؤلف). مقابل آخته و راست: خنث. تخنث، دوتاه و شکسته شدن. متخضد. اخضد، دوتاشونده. خروع، زن دوتاه شد از نرمی. تخود، دوتاه شدن شاخه. (منتهی الارب) :
بر سرت خورشید می لرزید با چشم پرآب
بر درت گردون همی گردید با قد دوتاه.
جمال الدین سلمان (از آنندراج).
اگر چه داشت از این پیش ذوق یکتایی
ز آسمان قدم اکنون بسی دوتاه ترست.
علی خراسانی (از آنندراج).
- آسمان دوتاه، آسمان خمیده پشت:
شعلۀ شمع روزگار دورنگ
درزد آتش به آسمان دوتاه.
انوری.
- زلف دوتاه، زلف دوتو. گیسوی بخم:
او سخن گفت نتاند چه گنه تاند کرد
گنه آن چشم سیه دارد و آن زلف دوتاه.
فرخی.
، منافق. ناموافق. خلاف یکرنگ و یکرو و یک پهلو و یکرای. (یادداشت مؤلف) :
با پدر یکدل و یکرایی اندر همه کار
زین قبل نیست دل هیچکسی بر تو دوتاه.
فرخی.
نبید نی به کف و هر دو رخ به رنگ نبید
دوتاه نی به دل و هر دو زلف کرده دوتاه.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ)
به معنی دولات است (یعنی دواهی) . (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ شَ / شِ)
که دو نوبت تف آتش بدان رسیده باشد.
- نان دوآتشه، نان که خوب پخته و برشته شده باشد. دوتنوره. (یادداشت مؤلف).
، هر چیزی که دو مرتبه تقطیر شده باشد. (ناظم الاطباء).
- عرق دوآتشه، عرق شرابی که دو مرتبه تقطیر کرده باشند. (ناظم الاطباء). شرابی که مکرریا دو نوبت کشیده باشند. (آنندراج) ، گل دوروی. قسمی گل سرخ. (یادداشت مؤلف) ، هر چیز زوردار و قوی. (ناظم الاطباء). رجوع به دوروی شود، کنایه است از کسی که سخت طرفدارمتعصب فرقه یا مذهب یا مسلکی باشد: یکی از پیروان دوآتشۀ میرزا حسین علی بها، شیخ علی اکبر شهمیرزادی بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان آلان برآغوش بخش آلان برآغوش شهرستان سراب. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَتَ / تِ)
خواهندۀ دولت. خواهان دولت، نیکخواه و خیرخواه. (ناظم الاطباء). خواهان دولت و سعادت کسی یا کسانی. دعاگوی دولت کس یا کسان. (یادداشت مؤلف) :
ترا نجوم و فلک لشکر است و لشکرگه
ترا ملوک و ملک داعی اند و دولتخواه.
سلمان ساوجی.
من نه آنم که به جور از تو بنالم حاشا
بندۀ معتقد و چاکر دولتخواهم.
حافظ.
، طرفدار دولت و حکومت. طرفدار هیأت حاکمه. صمیمی به دولت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دولتخواهی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ کَ دَ / دِ)
جایگاه سعادت و خوشی. بارگاه. دولت سرا. سعادتگاه. (از یادداشت مؤلف). دولت گاه:
زان است که مرز رود راور
دولت کده ای است شادی آور.
خاقانی.
و رجوع به دولت خانه و دولت سرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَتْ)
خوشبخت. بختیار. سعید. مسعود. مقبل. بختمند. که بخت خوش دارد. (یادداشت مؤلف) :
زهی مظفر فیروزبخت دولتیار
که گوی برده ای از خسروان به فضل و هنر.
فرخی.
پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد
بخاصه از پدر پیش بین و دولتیار.
فرخی.
شادباش ای وزیر دولتیار
دیر زی ای گزین سپهسالار.
مسعودسعد.
تا ترا یار دولت است نه ای
در جهان خدای دولتیار.
سنایی.
که نیک بخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. (کلیله و دمنه).
خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد اینان چه کنم.
خاقانی.
این پادشاه و شهریار که کامگار باد و دولتیار. (تاریخ طبرستان)... مردی صاحب رای و مدبر و شجاع و دولتیار بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به دولتمند و دولتی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه شهرستان خرم آباد. واقع در 5هزارگزی جنوب راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد. دارای 300تن سکنه است. آب آن از چشمه ها و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَتْ)
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار. واقع در 20هزارگزی شهر بیجار. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چشمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار. واقع در 24هزارگزی شمال خاوری بیجار. راه آن مالرو است. و در تابستان از سیدان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دولتکده. دولت سرا. دولت منزل. بارگاه:
فرود آمد به دولتگاه جمشید
چو در برج حمل تابنده خورشید.
نظامی.
و رجوع به دولت خانه و دولت سرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ابن علاءالدوله سمرقندی معروف به دولتشاه سمرقندی. او راست: تذکره الشعراء فارسی که به سال 892 ه. ق. از آن فارغ شده است. (یادداشت مؤلف). از امیرزادگان و رجال قرن نهم هجری بود. پدرش از ندیمان شاهرخ میرزا و خود از مقربان ابوالغازی حسین میرزا و امیرعلیشیر نوایی بود. کتاب معروف وی تذکرهالشّعرا است که در آن شرح حال 105 تن ازشاعران فارسی زبان آمده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولتخانه
تصویر دولتخانه
خانه دولت و اقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتخواه
تصویر دولتخواه
نیک خواه خیر خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتکده
تصویر دولتکده
جایگاه سعادت و خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتیار
تصویر دولتیار
نیک بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتخواه
تصویر دولتخواه
((~. خا))
طرفدار حکومت، خیراندیش، خیرخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوآتشه
تصویر دوآتشه
((~. تَ ش))
دو بار پخته شده یا در معرض آتش قرار گرفته، کاملاً برشته، دو بار تقطیر شده، عرق دو آتشه، تند و افراطی
فرهنگ فارسی معین