- دوع(دُ وَ)
جمع واژۀ دوع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به دوع شود
معنی دوع - جستجوی لغت در جدول جو
- دوع(تَ فَضْ ضُ)
جهان و دوان و شتابان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
- دوع
ماهی سرخ و خرد به قدر انگشت، ج، دوع، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
- دوع
کناد ماهی تالاب ماهی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(خَ)
لغت نامه دهخدا
ناقه ای که باری اندک شیر فرودهد و باری شیر پر دارد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). ناقه و غیر آن که باری شیر فرودهد و باری پر دارد. (از معجم الوسیط) ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، مرد بسیار فریبکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس)
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
دارو، آنچه بدان مریض را معالجه کنند، آنچه که بدان مریض را معالجه کنند دارو جمع ادویه، می باده (گویش گیلکی) دارو آنچه که بدان مریض را معالجه کنند دارو جمع ادویه
زره پوست کندن پوست بر گرفتن از گوسپند جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند زره جمع دروع
جسم تیره رنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا می شود و بهوا می رود
