لایق و سزاوار دوشیدن. درخور دوشیدن، حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی. دوشایی: دگر چارپایان دوشیدنی ز گستردنی و ز پوشیدنی. فردوسی. مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی بجای. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود
لایق و سزاوار دوشیدن. درخور دوشیدن، حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی. دوشایی: دگر چارپایان دوشیدنی ز گستردنی و ز پوشیدنی. فردوسی. مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی بجای. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود
آنچه لایق نوشیدن است. (فرهنگ فارسی معین). که قابل آشامیدن است، آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی. - نوشیدنی سرد، از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی. - نوشیدنی گرم، از قبیل چای، قهوه و مانند آن نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل دوم) شود
آنچه لایق نوشیدن است. (فرهنگ فارسی معین). که قابل آشامیدن است، آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی. - نوشیدنی سرد، از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی. - نوشیدنی گرم، از قبیل چای، قهوه و مانند آن نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل ِ دوم) شود
خارج کردن شیر از پستان. (ناظم الاطباء). شیر از پستان برآوردن. (از آنندراج) (از غیاث). فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن: هدب. احتلاب. محالبه. حلاب. (یادداشت مؤلف). استمراء. (دهار). حلب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : نشانی مگر یابد از اردشیر نباید که او دوشد از غرم شیر. فردوسی. دشمن ز دوپستان اجل شیر بدوشد بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار. منوچهری. چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیردوشی زو به روزی یک سبوی. طیان. که چوپانانم آنجا شیردوشند پرستارانم اینجا شیرنوشند. نظامی. چند در قهر دیگران کوشی بهرخود شیر دیگران دوشی. اوحدی. از دم پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ... هاتف اصفهانی. فش، زود دوشیدن. (تاج المصادربیهقی). هدب. ضب. بزم،دوشیدن شتر. (تاج المصادربیهقی) (دهار). عصر، دوشیدن شتر و جز آن. (منتهی الارب). هجم. همر. اهتجام، همه شیر پستان دوشیدن. هم، شیر دوشیدن. همش، نوعی از دوشیدن شیر. تشطیر، دوشیدن یک نیمۀ پستان. شطر، دوشیدن دوپستان. (منتهی الارب). - گاو نردوشیدن، به کار محال دست یازیدن: آنانکه به کار عقل در می کوشند هیهات که جمله گاو نر می دوشند. خیام. ، گرفتن. (ناظم الاطباء). - دوشیدن کسی را، پول و مال او را به نیرنگ و فریب یا زور گرفتن: زیارت نامه خوانهای کربلا تا تیغشان ببرد زوار را می دوشند. (یادداشت مؤلف)
خارج کردن شیر از پستان. (ناظم الاطباء). شیر از پستان برآوردن. (از آنندراج) (از غیاث). فشردن دو پستان و شیر بیرون کردن: هدب. احتلاب. محالبه. حلاب. (یادداشت مؤلف). استمراء. (دهار). حلب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : نشانی مگر یابد از اردشیر نباید که او دوشد از غرم شیر. فردوسی. دشمن ز دوپستان اجل شیر بدوشد بگذارد حنجر به دم خنجر پیکار. منوچهری. چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیردوشی زو به روزی یک سبوی. طیان. که چوپانانم آنجا شیردوشند پرستارانم اینجا شیرنوشند. نظامی. چند در قهر دیگران کوشی بهرخود شیر دیگران دوشی. اوحدی. از دم پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ... هاتف اصفهانی. فش، زود دوشیدن. (تاج المصادربیهقی). هدب. ضب. بزم،دوشیدن شتر. (تاج المصادربیهقی) (دهار). عصر، دوشیدن شتر و جز آن. (منتهی الارب). هجم. همر. اهتجام، همه شیر پستان دوشیدن. هم، شیر دوشیدن. همش، نوعی از دوشیدن شیر. تشطیر، دوشیدن یک نیمۀ پستان. شطر، دوشیدن دوپستان. (منتهی الارب). - گاو نردوشیدن، به کار محال دست یازیدن: آنانکه به کار عقل در می کوشند هیهات که جمله گاو نر می دوشند. خیام. ، گرفتن. (ناظم الاطباء). - دوشیدن کسی را، پول و مال او را به نیرنگ و فریب یا زور گرفتن: زیارت نامه خوانهای کربلا تا تیغشان ببرد زوار را می دوشند. (یادداشت مؤلف)
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). ز گستردنیها و از بیش و کم ز پوشیدنیها و گنج و درم. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام. ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم برفتند شادان از آن مرز و بوم. فردوسی. بدرویش بخشید چندی درم ز پوشیدنیها و از بیش و کم. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و از خوردنی نیازش نبودی و گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی. فردوسی. نه افکندنی هست و نه خوردنی نه پوشیدنی و نه گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی یا ز گستردنی همه بی نیازیم و ازخوردنی. فردوسی. مرا خورد و پوشیدنی زین جهان بس از شهریار آشکار و نهان. فردوسی. فرستاد هر گونه ای خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. همه کار مردم نبودی ببرگ که پوشیدنیشان همی بود برگ. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آوردنی. فردوسی. هر آنچش ببایست از خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و افکندنی ز گستردنی و پراکندنی. فردوسی. ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نو بد و نو خورش. فردوسی. ، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). ز گستردنیها و از بیش و کم ز پوشیدنیها و گنج و درم. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام. ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم برفتند شادان از آن مرز و بوم. فردوسی. بدرویش بخشید چندی درم ز پوشیدنیها و از بیش و کم. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و از خوردنی نیازش نبودی و گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی. فردوسی. نه افکندنی هست و نه خوردنی نه پوشیدنی و نه گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی یا ز گستردنی همه بی نیازیم و ازخوردنی. فردوسی. مرا خورد و پوشیدنی زین جهان بس از شهریار آشکار و نهان. فردوسی. فرستاد هر گونه ای خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. همه کار مردم نبودی ببرگ که پوشیدنیشان همی بود برگ. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آوردنی. فردوسی. هر آنچش ببایست از خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و افکندنی ز گستردنی و پراکندنی. فردوسی. ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نو بد و نو خورش. فردوسی. ، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی