گاومیش و گاو و گوسفند شیرده. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، کسی که به ریشخند و تدریج هر چه دارد از او بگیرند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوشیدنی شود
گاومیش و گاو و گوسفند شیرده. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، کسی که به ریشخند و تدریج هر چه دارد از او بگیرند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوشیدنی شود
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر، فرخی، شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب را خریدار، فرخی، در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم، ناصرخسرو، مرا از خواب دوشین دوش بجهاند سحرگاهان یکی زآن زنگیانت، ناصرخسرو، حیران و دلشکسته چنین امروز از رنج و از تفکر دوشینم، ناصرخسرو، در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نآرامید این خاطر روشن بین، ناصرخسرو، ای پسرگفت درین شعر ترا حجت آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین، ناصرخسرو، از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست، خیام، گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار، (منسوب به خواجه نظام الملک)، گفتم بده آن وعده دوشین ما را دوشی برزد نکرد تمکین ما را، خاقانی، تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبرکرد، خاقانی، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، چونکه ماهان چنان بهشتی یافت دل ز دوزخ سرای دوشین تافت، نظامی، صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم، حافظ
دیشب و شب گذشته، (ناظم الاطباء)، دوشینه، دیشبین، (یادداشت مؤلف) : تا خم می را بگشاد مه دوشین سر زهد من نیست شد و توبه من زیر و زبر، فرخی، شب دوشین شبی بوده ست بس خوش به جان بودم من آن شب را خریدار، فرخی، در خمار می دوشینم ای نیک حبیب خون انگور دو سالیم بفرموده طبیب، منوچهری، زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادۀ دوشینم، ناصرخسرو، مرا از خواب دوشین دوش بجهاند سحرگاهان یکی زآن زنگیانت، ناصرخسرو، حیران و دلشکسته چنین امروز از رنج و از تفکر دوشینم، ناصرخسرو، در دلم تا به سحرگاه شب دوشین هیچ نآرامید این خاطر روشن بین، ناصرخسرو، ای پسرگفت درین شعر ترا حجت آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین، ناصرخسرو، از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند وز عمر ندانم که چه باقی مانده ست، خیام، گفتم ای جان وعده دوشین خود را کن وفا گفت نشنیدی کلام اللیل یمحوه النهار، (منسوب به خواجه نظام الملک)، گفتم بده آن وعده دوشین ما را دوشی برزد نکرد تمکین ما را، خاقانی، تب دوشین در آن بت چون اثر کرد مرا فرمود و هم در شب خبرکرد، خاقانی، چو دوری چند رفت از جام نوشین گران شد هر سری از خواب دوشین، نظامی، به برخورداری آمد خواب نوشین که برناخورده بود از خواب دوشین، نظامی، چونکه ماهان چنان بهشتی یافت دل ز دوزخ سرای دوشین تافت، نظامی، صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیابرخیز که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم، حافظ
مطلق پوشیدنی که دستار را شاید. پوشش. پوشیدنی. لباس. جامه: و پوشنی ستر زنده و مرده است. نظام قاری (دیوان البسه ص 108) ، ظاهراً پارچه و جامۀ تنک و نازک است: میزند بادت از آنرو که چو رخت گرما پوشنی را ز بر خویش جدا میداری. نظام قاری (دیوان البسه ص 131)
مطلق پوشیدنی که دستار را شاید. پوشش. پوشیدنی. لباس. جامه: و پوشنی ستر زنده و مرده است. نظام قاری (دیوان البسه ص 108) ، ظاهراً پارچه و جامۀ تنک و نازک است: میزند بادت از آنرو که چو رخت گرما پوشنی را ز بر خویش جدا میداری. نظام قاری (دیوان البسه ص 131)