در اصطلاح بنایان آجر یا خشت که دو سوی قطر آن هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف) ، عمارت یا دکانی که در نقاطع کوچه یا خیابان قرار دارد ودر نتیجه از دو جانب به کوچه یا خیابان مشرف است
در اصطلاح بنایان آجر یا خشت که دو سوی قطر آن هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف) ، عمارت یا دکانی که در نقاطع کوچه یا خیابان قرار دارد ودر نتیجه از دو جانب به کوچه یا خیابان مشرف است
قانع. راضی. خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست. فردوسی. تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسۀ خشک در ماهیانی. فرخی. امیر گفت... من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخنی محال گفت فرمودیم. (تاریخ بیهقی). رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها بمراد و از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خوشنود. (تاریخ بیهقی). و فرستادۀ خدا از او خوشنود بود. (تاریخ بیهقی). و روزگاری داشت با راحت و آسانی و سپاهی و رعیت از وی خوشنود. (فارسنامۀ ابن بلخی). خالق از وی بدوجهان خوشنود دعوت خلق را در او ایجاب. سوزنی. از جهان زو بوده ام خوشنود و بس. خاقانی. دو سال خدمت این بنده کردم و امروز ز بخت شاکر و از روزگار خوشنودم. ظهیر فاریابی. بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو گفتی سگم گفتی و خوشنودم عفاک اﷲ کرم کردی. سعدی. ، خوشحال. شاد. مسرور. مشعوف. (ناظم الاطباء)
قانع. راضی. خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست. فردوسی. تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسۀ خشک در ماهیانی. فرخی. امیر گفت... من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخنی محال گفت فرمودیم. (تاریخ بیهقی). رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها بمراد و از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خوشنود. (تاریخ بیهقی). و فرستادۀ خدا از او خوشنود بود. (تاریخ بیهقی). و روزگاری داشت با راحت و آسانی و سپاهی و رعیت از وی خوشنود. (فارسنامۀ ابن بلخی). خالق از وی بدوجهان خوشنود دعوت خلق را در او ایجاب. سوزنی. از جهان زو بوده ام خوشنود و بس. خاقانی. دو سال خدمت این بنده کردم و امروز ز بخت شاکر و از روزگار خوشنودم. ظهیر فاریابی. بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو گفتی سگم گفتی و خوشنودم عفاک اﷲ کرم کردی. سعدی. ، خوشحال. شاد. مسرور. مشعوف. (ناظم الاطباء)
کسی که می دوشد. (ناظم الاطباء). کسی که شیر بدوشد. (آنندراج) : هاشم، دوشندۀ شیر. استهذاف، کمی کردن دوشنده. (منتهی الارب) : بز و اشتر و میش را این چنین به دوشندگان داده بد پاکدین. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود، چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء)
کسی که می دوشد. (ناظم الاطباء). کسی که شیر بدوشد. (آنندراج) : هاشم، دوشندۀ شیر. استهذاف، کمی کردن دوشنده. (منتهی الارب) : بز و اشتر و میش را این چنین به دوشندگان داده بد پاکدین. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود، چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء)
روز سوم از ایام هفته. اثنین. (ناظم الاطباء). روز پیش از سه شنبه و پس از یکشنبه از ایام هفته. اثنین. اثنان. یوم الاثنان. یوم الاثنین. در علم احکام نجوم، رب آن قمر است. (یادداشت مؤلف). اهود. اوهد. اهون. (منتهی الارب) : چونکه روز دوشنبه آمد شاه چتر سرسبز بر کشید به ماه. نظامی
روز سوم از ایام هفته. اثنین. (ناظم الاطباء). روز پیش از سه شنبه و پس از یکشنبه از ایام هفته. اثنین. اثنان. یوم الاثنان. یوم الاثنین. در علم احکام نجوم، رب آن قمر است. (یادداشت مؤلف). اهود. اوهد. اهون. (منتهی الارب) : چونکه روز دوشنبه آمد شاه چتر سرسبز بر کشید به ماه. نظامی