جدول جو
جدول جو

معنی دوشتور - جستجوی لغت در جدول جو

دوشتور
(دُ)
دهی است از دهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از رود خانه قره سو تأمین می شود. 397 تن سکنه. صنایع دستی زنان، فرش بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چونتور
تصویر چونتور
فلوس، میوه ای دراز و تیره رنگ که دانه های آن مصرف دارویی دارد، درخت این میوه که گرمسیری با برگ های بزرگ و گل های زرد رنگ است، چیمکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواتگر
تصویر دواتگر
کسی که دوات می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
دوستدار، دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
آورندۀ گوشت. حامل اللحم. گراینده به فربهی، پرگوشت. کثیراللحم. فربه. گوشتالو: بزرگ سر، گوشتاور و سپید که به زردی زند. (التفهیم ص 381)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ /دِ)
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف).
- دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
دشخوار، مقابل آسان، (یادداشت مؤلف)، به معنی دشوار است، (آنندراج)، دشوار، (ناظم الاطباء)، رجوع به دشوار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دوستدار. (آنندراج). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق. (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است. آنکه دوست دارد. محب. طرفدار. خواهان. سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از یادداشت مؤلف) :
هر آن کس که باشد مرا دوستار
چنانم من او را چو پروردگار.
فردوسی.
هراسان بود مردم سخت کار
که او را نباشد کسی دوستار.
فردوسی.
به ایران بسی دوستارش بود
چو خاقان یکی خویش و یارش بود.
فردوسی.
همواره دوستار کم آزاری و کرم
خیره نیند خلق جهان دوستار او.
فرخی.
من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست
دشمن خویشیم هر دودوستار انجمن.
منوچهری.
من دوست باشم دوستاران او را خلیفه را . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). همیشه بنده و دوستار یگانه بوده است خداوند را. (حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون بدین اندر محمد را بباشی دوستار
رسمها بوجهل وار اندر جهالت چیست پس.
ناصرخسرو.
از امت سزای بزرگی و فخر
کسی نیست جز دوستار علی.
ناصرخسرو.
من دوستار خویش گمان بردمت همی
جز تو نبود یار به بحر وبه بر مرا.
ناصرخسرو.
کجا آنکه من دوستارش بدم
همه ساله در بند کارش بدم.
نظامی.
اگر خصم جان تو عاقل بود
به از دوستاری که غافل بود.
ستایش سرایان نه یار تو اند
ملامت کنان دوستار تواند.
سعدی (از امثال و حکم).
رجوع به دوستدار شود،
{{نام مرکّب مفهومی}} آنکه او را دوست دارند. محبوب. حبیب. (یادداشت مؤلف) :
عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آبادیی است که فعلاً از طرف باختر متصل به شهر چالوس و یکی از محلات آن محسوب می گردد. با 150 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دوست مانند، (ناظم الاطباء)، دوستانه، (ناظم الاطباء)، صمیمانه، (یادداشت مؤلف) :
نوشتم یکی نامۀ دوست وار
که هم دوست بوده ست و هم نیک یار،
دقیقی،
گر نظری دوست وار بر طرف ما کنی
حقه همه کیمیاست وین مس ما زر شود،
سعدی،
مده بوسه بر دست من دوستوار
برو دوستدار مرا دوست دار،
سعدی
لغت نامه دهخدا
دوشنده، حالب، دوشندۀ شیر، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوختن و دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو دَ / دُو)
بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی. (ناظم الاطباء) ، گردش و چرخش:
حکم تو به رقص رقص خورشید
انگیخته سایه های جانور
صنع تو به دوردور گردون
آمیخته رنگهای دلبر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رِ / رْ)
سخت دور. بسیار دور. (یادداشت مؤلف) :
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دوردور افتاده ای بنگر تو نیک.
مولوی.
غرب، دوردور شدن. (منتهی الارب).
- دوردور راه رفتن، دورادور رفتن. کنایه است از خود را کنار و بیگانه داشتن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
به معنی چهار، قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوستوار
تصویر دوستوار
صمیمانه، دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
فرانسوی دگر گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویتگر
تصویر دویتگر
آمه گر کبد کار دواتگر آمه گر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دوات میسازد دویت گر، کسی که سماور سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیا فلزی را لحیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخور
تصویر نوشخور
نوش خوار، روز پنجم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که گوشت آورد آنچه بفربهی گراید، پر گوشت فربه: بزرگ سر گوشتاور و سپید که بزردی زند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی چهاره زبانزدی در خنیا قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دتکتور
تصویر دتکتور
فرانسوی آشکار ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونتور
تصویر چونتور
فلوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
یار رفیق دوستدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواتگر
تصویر دواتگر
((دَ گَ))
کسی که دوات می سازد، دویت گر، کسی که سماور و سینی و ظروف دیگر سازد، کسی که اشیاء فلزی را لحیم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
آن چه نوشته شود، نوشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبلور
تصویر دوبلور
((لُ))
آن که در برگردان فیلم به زبان دیگر به جای هنرپیشه اصلی حرف می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشتار
تصویر نوشتار
کتاب، مقاله، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورتر
تصویر دورتر
ابعد
فرهنگ واژه فارسی سره
استراحت نوبتی به هنگام شخم زدن زمین و سپردن کار به دست کشاورز
فرهنگ گویش مازندرانی
روی شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
استخوان کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
کوله پشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیرامون، اطراف، حوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری که گاوها بدان دچار شده و بینی و دهان گاو متورم
فرهنگ گویش مازندرانی