جدول جو
جدول جو

معنی دوسگن - جستجوی لغت در جدول جو

دوسگن(گِ)
دوسگین. چسبنده. (یادداشت مؤلف). لزج. (یادداشت مؤلف) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به دوسگین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ)
صفت و حالت دوسگن. دوسگینی. لزوجت. چسبندگی. دوسندگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسگن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
به رنگ دود. دودی. رنگ وبوی دود گرفته. (یادداشت مؤلف) : ثوب دخن، جامۀ دودگن. (مهذب الاسماء) : و دیگر باید که کاغذ اسفید بر کنار دیگها دوساند تا قطعاً دود نکند و دودگن نگردد. (از رسالۀ کهنه در باب آداب دیگ پختن)
لغت نامه دهخدا
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) :
دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد،
منجیک،
رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ملکشاهی در پشتکوه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
سخت چسبنده، (ناظم الاطباء)، دوسگن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوسگن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گچ کار و دوشگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهکده ای در چالوس که اکنون یکی از محلات آن است
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن
فرهنگ گویش مازندرانی