دوسگین. چسبنده. (یادداشت مؤلف). لزج. (یادداشت مؤلف) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به دوسگین شود
دوسگین. چسبنده. (یادداشت مؤلف). لزج. (یادداشت مؤلف) : از غذاها هر چه خشک باشدیا سلب یا دوسگن غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به دوسگین شود
به رنگ دود. دودی. رنگ وبوی دود گرفته. (یادداشت مؤلف) : ثوب دخن، جامۀ دودگن. (مهذب الاسماء) : و دیگر باید که کاغذ اسفید بر کنار دیگها دوساند تا قطعاً دود نکند و دودگن نگردد. (از رسالۀ کهنه در باب آداب دیگ پختن)
به رنگ دود. دودی. رنگ وبوی دود گرفته. (یادداشت مؤلف) : ثوب دخن، جامۀ دودگن. (مهذب الاسماء) : و دیگر باید که کاغذ اسفید بر کنار دیگها دوساند تا قطعاً دود نکند و دودگن نگردد. (از رسالۀ کهنه در باب آداب دیگ پختن)
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد، منجیک، رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود
صفت بیان حالت از دوسیدن، دوسا، دوسنده، چفسان، چسبان، (یادداشت مؤلف) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد، منجیک، رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود