جدول جو
جدول جو

معنی دوستوار - جستجوی لغت در جدول جو

دوستوار
دوست مانند، (ناظم الاطباء)، دوستانه، (ناظم الاطباء)، صمیمانه، (یادداشت مؤلف) :
نوشتم یکی نامۀ دوست وار
که هم دوست بوده ست و هم نیک یار،
دقیقی،
گر نظری دوست وار بر طرف ما کنی
حقه همه کیمیاست وین مس ما زر شود،
سعدی،
مده بوسه بر دست من دوستوار
برو دوستدار مرا دوست دار،
سعدی
لغت نامه دهخدا
دوستوار
صمیمانه، دوستانه
تصویری از دوستوار
تصویر دوستوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوستار
تصویر دوستار
دوستدار، دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستوار
تصویر دستوار
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
دوست دارنده، یار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوست وار
تصویر دوست وار
دوست مانند مانند دوست، دوست نما، شبیه دوست، دوستانه، برای مثال مده بوسه بر دست من دوست وار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱ - ۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
دوستار، (ناظم الاطباء)، محب و یکرنگ و یکدل و خواهان محبت و یکدلی، (از آنندراج)، محب، دوست دارنده، خیرخواه، خواستار، خواهان، ومق، ودود، رفیق شفیق:
همه بودت ای نامور شهریار
همه مهتران مرترا دوستدار،
دقیقی،
نماندش از ایران کسی دوستدار
شکست اندرآمد بدان روزگار،
فردوسی،
جهانی به بخت تو آباد باد
دل دوستداران تو شاد باد،
فردوسی،
از این سو همه دوستدار تو اند
همه بنده در کار و بار تو اند،
فردوسی،
تو دانی که من دوستدار تو ام
به هر نیک و بد ویژه یار تو ام،
فردوسی،
دوستداران را زو قسم نعیم است نعیم
بدسگالان را زو بهره سنان است سنان،
فرخی،
مرا گر چو تو دوستداری بباید
ترا نیز همچون منی کم نیاید،
فرخی،
گر دوستدار مایی ای ترک خوب چهره
زین بیش کرد باید ما رات دوستداری،
منوچهری،
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت معین اوست خداوند یار اوست،
منوچهری،
دوستدار تو ندارد به کف از وصل تو هیچ
مرد با همت را فقر عذابی است الیم،
ابوحنیفۀ اسکافی،
بوالعلاء گفت: خواجه را مقرر است که من دوستدار قدیم اویم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 608)، من وفا خواهم کرد به همه آنچه بیعت به آن تعلق گرفته است و بر آنکه از مددکاری آن صاحب اخلاصم و دوستدارم اهل آن را، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)،
زدن چوب سخت از یکی دوستدار
به از بوسۀ دشمن زشتکار،
اسدی،
شد آشنا هر آنکه مرا بود دوستدار
بیگانه گشت هر که مرا بود آشنا،
مسعودسعد،
جمشید دراول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود و جهانیان او را دوستدار بودند، (نوروزنامه)،
ز بعد تو به در آیم به خدمت علما
بدانکه از دل و جان دوستدار ایشانم،
سوزنی،
سوزنی را که دوستدار تواست
سخن مدح تو پرآب آید،
سوزنی،
هر حکم را که دوست کند دوستدار باش
مگریز و سرمکش که همه شهرشهر اوست،
خاقانی،
مکن کآشوب زلفم سر برآورد
برای دوستداران در برآورد،
نظامی،
یاریگر او شدند یارانش
گشتند مطیع دوستدارانش،
نظامی،
چو شبدیز من جست ازین تندرود
ز من باد بر دوستداران درود،
نظامی،
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآوراست،
سعدی (گلستان)،
پراکنده خاطر شد و دردناک
یکی گفتش از دوستداران چه باک،
سعدی (بوستان)،
فراق دوستداران باد و یاران
که ما را دور کرد از دوستداران،
سعدی،
فراق افتد میان دوستداران
زیان و سود باشد در تجارت،
سعدی،
به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران،
حافظ،
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد،
حافظ،
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم،
حافظ،
درویشی بود از جملۀ دوستداران حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه، (انیس الطالبین ص 118)، رجوع به دوست و دوستار شود،
- دوستداران اجتهاد، نام فرقۀ مذهبی که یحیی نحوی معروف به محب الاجتهاد از مدرسان بزرگ مدرسه اسکندریه و دانشمندان نامی قرن پنجم و ششم هجری قمری بدان جماعت منسوب است، (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 6)،
- دوستدار شدن، دوست گشتن، خیرخواه گشتن، رفیق و یار شدن:
اگر خویش دشمن شود دوستدار
ز تلبیسش ایمن مشو زینهار،
سعدی،
،
آنکه یاآنچه او را دوست دارند، محبوب، (یادداشت مؤلف) :
بپرسم که این دوستدار تو چیست
بد است ار پرستندۀ ایزدی است،
فردوسی،
که او ویژه پروردگار من است
جهاندیده و دوستدار من است،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دوستدار، دوستار، دوست دارنده، رفیق شفیق، خواستار و خواهان: اسماعیل گفت: یا پدر دوستکاران خدا را با خواب چه کار است که شب بخوابند، (قصص الانبیاء ص 51)، رجوع به دوستدار شود،
- دوستکار کسی کردن، طرفدار وی ساختن، خواهان اوگردانیدن: ولیکن مردان و زنان را جمع کنند و دوستکار تو کنند، (قصص الانبیاء ص 76)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوستار
تصویر دوستار
یار رفیق دوستدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوار
تصویر دستوار
عصا، چوبدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
خیرخواه، خواستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
یار مهربان، دوست موافق
فرهنگ فارسی معین
حبیب، خاطرخواه، دوست، رفیق، عاشق، محب، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
الحبيب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
Fond
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
affectueux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
czuły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
ชื่นชอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
нежный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
liebevoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
شوقین
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
স্নেহপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
düşkün
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
anayependa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
喜爱的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
좋아하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
好きな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
חובב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
प्रेमपूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
люблячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
dol op
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
afectuoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
affezionato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
afetuoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوستدار
تصویر دوستدار
sayang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی