دوستدار. (آنندراج). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق. (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است. آنکه دوست دارد. محب. طرفدار. خواهان. سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از یادداشت مؤلف) : هر آن کس که باشد مرا دوستار چنانم من او را چو پروردگار. فردوسی. هراسان بود مردم سخت کار که او را نباشد کسی دوستار. فردوسی. به ایران بسی دوستارش بود چو خاقان یکی خویش و یارش بود. فردوسی. همواره دوستار کم آزاری و کرم خیره نیند خلق جهان دوستار او. فرخی. من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست دشمن خویشیم هر دودوستار انجمن. منوچهری. من دوست باشم دوستاران او را خلیفه را . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). همیشه بنده و دوستار یگانه بوده است خداوند را. (حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166). چون بدین اندر محمد را بباشی دوستار رسمها بوجهل وار اندر جهالت چیست پس. ناصرخسرو. از امت سزای بزرگی و فخر کسی نیست جز دوستار علی. ناصرخسرو. من دوستار خویش گمان بردمت همی جز تو نبود یار به بحر وبه بر مرا. ناصرخسرو. کجا آنکه من دوستارش بدم همه ساله در بند کارش بدم. نظامی. اگر خصم جان تو عاقل بود به از دوستاری که غافل بود. ستایش سرایان نه یار تو اند ملامت کنان دوستار تواند. سعدی (از امثال و حکم). رجوع به دوستدار شود، {{نام مرکّب مفهومی}} آنکه او را دوست دارند. محبوب. حبیب. (یادداشت مؤلف) : عفریت دوستار تو و دستیار تست جبریل دستیار من و دوستار من. ناصرخسرو
دوستدار. (آنندراج). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق. (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است. آنکه دوست دارد. محب. طرفدار. خواهان. سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از یادداشت مؤلف) : هر آن کس که باشد مرا دوستار چنانم من او را چو پروردگار. فردوسی. هراسان بود مردم سخت کار که او را نباشد کسی دوستار. فردوسی. به ایران بسی دوستارش بود چو خاقان یکی خویش و یارش بود. فردوسی. همواره دوستار کم آزاری و کرم خیره نیند خلق جهان دوستار او. فرخی. من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست دشمن خویشیم هر دودوستار انجمن. منوچهری. من دوست باشم دوستاران او را خلیفه را . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). همیشه بنده و دوستار یگانه بوده است خداوند را. (حصیری) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166). چون بدین اندر محمد را بباشی دوستار رسمها بوجهل وار اندر جهالت چیست پس. ناصرخسرو. از امت سزای بزرگی و فخر کسی نیست جز دوستار علی. ناصرخسرو. من دوستار خویش گمان بردمت همی جز تو نبود یار به بحر وبه بر مرا. ناصرخسرو. کجا آنکه من دوستارش بدم همه ساله در بند کارش بُدم. نظامی. اگر خصم جان تو عاقل بود به از دوستاری که غافل بود. ستایش سرایان نه یار تو اند ملامت کنان دوستار تواند. سعدی (از امثال و حکم). رجوع به دوستدار شود، {{نامِ مُرَکَّبِ مَفهومی}} آنکه او را دوست دارند. محبوب. حبیب. (یادداشت مؤلف) : عفریت دوستار تو و دستیار تست جبریل دستیار من و دوستار من. ناصرخسرو
بندی و محبوس. (آنندراج). محبوس. در قید. در زنجیر. (ناظم الاطباء) : شدم دستاق ترک روز و شب در خانه زینی تبسم حقۀ لعلی تغافل عشوه آئینی. فطرت (از آنندراج). ز هیبت تو نموده ست دست و پا را گم بدان طریق که در زیر تیغ کین دستاق. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - دستاق ساختن، بندی و اسیر کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: ای داور دادگر حدیثی گویم که کنی هزار تحسین دیروز که ساختند دستاق ما را در سلک آن ملاعین شطرنج من اوفتاد بی مرد من مانده پیاده و نه فرزین. باقر کاشی (از آنندراج). ، توسعاً، زندان. محبس
بندی و محبوس. (آنندراج). محبوس. در قید. در زنجیر. (ناظم الاطباء) : شدم دستاق ترک روز و شب در خانه زینی تبسم حقۀ لعلی تغافل عشوه آئینی. فطرت (از آنندراج). ز هیبت تو نموده ست دست و پا را گم بدان طریق که در زیر تیغ کین دستاق. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - دستاق ساختن، بندی و اسیر کردن. محبوس کردن. زندانی کردن: ای داور دادگر حدیثی گویم که کنی هزار تحسین دیروز که ساختند دستاق ما را در سلک آن ملاعین شطرنج من اوفتاد بی مرد من مانده پیاده و نه فرزین. باقر کاشی (از آنندراج). ، توسعاً، زندان. محبس
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)