جدول جو
جدول جو

معنی دوسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
دوسانیدن
(لَ / لِ فِ کَ دَ)
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن:
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی.
نظامی.
، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دوسانیدن
((دَ))
چسبانیدن، خود را به کسی وابستن
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخسانیدن
تصویر بخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشانیدن
تصویر دوشانیدن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ گَ تَ)
دوشیدن، دوشیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). متعدی دومفعولی دوشیدن است. (آنندراج). به دوشیدن واداشتن. دوشاندن. به دوشاندن امر کردن. رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
رجوع به دوسانیدن شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ جَ زَ دَ)
بپوسیدن داشتن. تبلیه. ابلاء. پوساندن. پوسیده کردن. بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ دَ)
خواستن. آرزو داشتن. مایل شدن. راغب شدن، خواستن کنانیدن، آرزو کردن، خیسانیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دوختن فرمودن و دوختن کنانیدن. (ناظم الاطباء). دوزاندن. به دوختن داشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
دوسانیدن. چسباندن. چسبانیدن. چفسانیدن: به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. (از لغت فرس اسدی). به روغن یا سمین بسرشندو برکاغذ طلی کنند و برآن موضع دوسانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صاحب دست یازید و از درخت سیبی بازکرد، گفت: این نه فعل من است ؟ ابواسحاق گفت: اگر فعل تست باز همانجا دوسان. صاحب خاموش شد. (تاریخ طبرستان).
- بردوساندن، چسباندن: و احولی کودکان را که حادث باشد... بر دنبالۀ چشم او چیزی سرخ بردوسانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوزانیدن
تصویر سوزانیدن
آتش زدن سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیسانیدن
تصویر لیسانیدن
وادار به لیسیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغانیدن
تصویر لوغانیدن
دوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیدن
تصویر لوچانیدن
کج وکوله کردن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشانیدن
تصویر نوشانیدن
به نوشیدن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشانیدن
تصویر اوشانیدن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
خشک کردن خشکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوساندن
تصویر دوساندن
چسبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوانیدن
تصویر دوانیدن
((دَ دَ))
کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن، اسب را به تاخت درآوردن، بیرون کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
((دَ))
خفه کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
((تَ دَ))
بیم دادن، ایجاد حس ترس برای حذر داشتن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشانیدن
تصویر جوشانیدن
((دَ))
به جوش آوردن هر مایع به وسیله حرارت، جوشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
((خُ دَ))
خشک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره