جدول جو
جدول جو

معنی دوساعته - جستجوی لغت در جدول جو

دوساعته
(دُ عَ تَ / تِ)
دنی، از مردم لانگر (از 1713 تا 1784 میلادی) دائره المعارف نویس و فیلسوف مادی مذهب و نقاد هنر و ادب و ادیب فرانسوی و از شخصیت های برجستۀ عصر روشنفکری و یکی از نوابغ جامع عصر جدید بود. زبانهای لاتینی و انگلیسی و ایتالیایی و ریاضیات و علوم را نزد خود آموخت و بر آنها مسلط شد. بعنوان مترجم آثار گوناگون شهرت یافت در 1747 میلادی سرپرست دایره المعارف (فرانسه) گردید و شهرت او مدتها مرهون همین کار بزرگ بود ولی در قرن بیستم بعنوان عالم فلسفه علم، زیباشناس و داستان نویس دارای قدرت خلاقه مورد توجه فراوان قرار گرفت. فلسفۀ دیدرو ترکیب شکاکیت مفرط و مادی گری است و در زمینۀ زیباشناسی بررسی پر دامنه ای دارد و در کتاب افکار در تعبیر طبیعت نظریه ای در باب انتخاب طبیعی عرضه کرده است. نفوذ نمایانی در رشد تآتر در فرانسه و آلمان داشت و بارشته مقالاتی که بعنوان سالونها از 1759م. در جراید منتشر میکرد فن نقد ادبی را بعنوان یک سبک ادبی ایجاد کرد و در 1773 برای ادای حق شناسی به کاترین دوم روسیه به سن پطرزبورگ رفت. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ عَ)
منسوب به دو ساعت. آن فاصله که در مدت دو ساعت توان پیمود: شمیران در دوساعتی تهران قراردارد، در مسافت دو ساعت راه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. یا چاهی است بنوسلیم را. و یا نام کوهی است به ابلی. و درمعجم البلدان آمده است: آبی است در ابلی. از مدینه که بسوی مکه بالا میروند بوادئی میرسد که چراگاه و آبی در آنجا یافت نمیشود و مقابل آن وادی کوهی است که آنرا ابلی نامیده اند و در آن محل آبهائی هست که یکی از آنها معروف به ذوساعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ زَ)
نوساخت. نوساز. جدیدالبناء، نورسیده. تازه به دوران رسیده: علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ / لِ)
منسوب به دو سال. بچۀ انسان یا حیوان و یا هر چیزی که دو سال بر آن گذشته باشد: طفل دوساله. شتر دوساله. درخت دوساله. کار دوساله: اجزاع، دوساله شدن گوسفند. (تاج المصادربیهقی) (یادداشت مؤلف) :
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود.
حافظ.
- دوساله درم، نقدی مزد و مواجب مدت دو سال را:
گشاد آن در گنج پرکرده جم
بداد او سپه را دوساله درم.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
فی الفور. (غیاث) (آنندراج). فوراً. درحال. فوری.بالفور. آناً. دردم. دروقت. فی الحال: اﷲاﷲ خداوند فریاد رسد مرا، امیر گفت: رسم و درساعت برنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). من (ابوالفضل بیهقی) درساعت برفتم. (تاریخ بیهقی ص 161). من وکیل در را بتاختم درساعت بونصر بیامد. (تاریخ بیهقی ص 404).
پیش او در وقت و ساعت هر امیر
جان بدادی گر بدو گفتی که میر.
مولوی.
آن مرغان درساعت از راه انصراف نمایند. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 41). درساعت به موضعی نقل کن که مرا معلوم نباشد. (تاریخ قم ص 246). رجوع به درساعت ذیل ساعت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ)
سعه. فراخ گام و ذراع و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ گام شدن ستور. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، فراخ گردیدن جای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقدار یکساعت که زمان آن یکساعت بود: پلنگ گفت اگر مرا هزار جان باشد فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درساعت
تصویر درساعت
فی الفور، فوراً، درحال
فرهنگ لغت هوشیار
بسته
فرهنگ گویش مازندرانی