جدول جو
جدول جو

معنی دوریست - جستجوی لغت در جدول جو

دوریست
قریه ای است از قرای ری. (از کشف الظنون). ظاهراً همان درشت یا ترشت یا طرشت تهران است، قریۀ درشت یا ترشت فعلی که در غرب تهران واقع است و عده کثیرفقیه و عالم از آن قریه برخاسته اند. (یادداشت مؤلف) : در هر هفته نظام الملک از شهر ری به دوریست رفتی. (نقض الفضائح ص 109). رجوع به طرشت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توریست
تصویر توریست
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی خرام، جهانگرد، گیتی نورد، رهگیر، سیّاح، جهان نورد، سائح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
جای دور، برای مثال ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵ - ۹۶۶)، چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
ذوحیاتین. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است قریب به شهر تهران و آن را اکنون ترشت و درشت خوانند ظن غالب آن است که باء، یاء بوده است و دریست نام داشته است و اکنون ترشت شده چه در پارس نزدیک کازرون و شاپور قریه ای است که آن را دریست گویند. (از آنندراج) (انجمن آرا). اما این وجه بر اساسی نیست. رجوع به ترشت و طرشت شود. (یادداشت لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. (تاریخ بیهقی). و چون مطلب و مقصد دوردست بود مدتی مهلت در میان آمد. (سندبادنامه ص 123) ، جایی که رسیدن درآنجا مشکل باشد، بعید و دور. (ناظم الاطباء). مکان دور (لغت محلی شوشتر). جاهای دور. ممالک بعیده. کنایه است از مسافت دراز. (آنندراج). جانب دور: این متاع را از نواحی دور دست می آورند. از نقاط دوردست مملکت به ما می نویسند. (یادداشت مؤلف) :
همی مادرش را جگر زآن بخست
که فرزند جایی شود دوردست.
فردوسی.
یکی رزمگاهی گزین دوردست
نه بر دامن مرد خسروپرست.
فردوسی.
به هر کشوری گنج آکنده است
که کس را نباید شدن دوردست.
فردوسی.
غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظۀ قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408). برادر مهتر روی به تجارت آورد و سفری دوردست اختیار کرد. (کلیله ودمنه). امروزی به سفری دوردست رفت و مرا چنین مدخری گذاشت. (سندبادنامه ص 231). از بلاد معمور و دیار مشهور دوردست افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی). رایات سلطان دوردست افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). کس را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطۀ شهر دور بودی تردد کند. (ترجمه تاریخ یمینی). از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ز دریا به است آن ره دوردست
که دوری و دیریش را چاره هست.
نظامی.
گر آید خریداری از دوردست
که با کان گوهر شود همنشست.
نظامی.
ز بانگ سگان کآمد از دوردست
رسیدند گرگان و روباه رست.
نظامی.
رسیدم به ویرانۀ دوردست
در و درگهی با زمین گشته پست.
نظامی.
زهی آفتابی که از دوردست
به نور تو بینم در هرچه هست.
نظامی.
حسابی که بود از خرد دوردست
سخن را نکردم بر او پای بست.
نظامی.
مال و تن در راه حج دوردست
خوش همی بازند چون عشاق مست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ / سِ)
دونخه. دوپوده. حوله و رومال و یا دستمال زغب دار کلفتی از پارچۀ سفید که دو سر آن ریسه دار باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از رومال یا دستمال. (آنندراج) ، گلیم ریشه دار. (ناظم الاطباء). قسمی از قالین. (آنندراج) ، روپوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توریست
تصویر توریست
سیاح، جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریست
تصویر توریست
جهانگرد، سیاح، گردشگر (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریست
تصویر توریست
گردشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
آمفیبین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
برمائيّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
Amphibian, Amphibian
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
amphibien
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
anfibio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
สัตว์ครึ่งบกครึ่งน้ำ , สัตว์ครึ่งบกครึ่งน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
амфибийный , амфибия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
amphibisch, Amphibie
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
земноводний , амфібія
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
płaz
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوزیست، دوزیستان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
উভচর , উভচর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
دوزیست , دوزیست
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
mnyama wa majini, mnyama wa nchi kavu na maji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
anfibio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
양서류의 , 양서류
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
両生類の , 両生類
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
两栖的 , 两栖动物
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
उभयचर , उभयचर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
amfibi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
amfibie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
anfíbio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوزیست
تصویر دوزیست
דו-חיים , דו-חי
دیکشنری فارسی به عبری