کسی: مابه دوری، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ما بالدار دوری،ای احد. (از مهذب الاسماء) ، نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد)
کسی: مابه دوری، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ما بالدار دوری،ای احد. (از مهذب الاسماء) ، نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد)
حالت و صفت دور، دور بودن، فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم، غرابت، غربت، حواذ، بر، نوی، مقابل قرب، مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود، (یادداشت مؤلف)، نقیض نزدیکی، (لغت محلی شوشتر)، بعد، (آنندراج)، سحق، (دهار)، طرح، (دهار)، شطط، (ترجمان القرآن)، جنابه، شطاط، نیه، تعس، صقب، ساءو، هلیان، شطاف، شعب، شطه، شطاطه، شغر، ریم، شقه، شزن، تعادی، عداء، عادیه، نطو، غربه، غرب، عران، عزله، هوب، شمم، شوهه، نرهه، (منتهی الارب) : نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود، نظامی، هرسخنی کز ادبش دوری است دست بر او مال که دستوری است، نظامی، - امثال: دوری و دوستی، (امثال و حکم دهخدا)، - دوری دادن، دور ساختن، دور کردن، (یادداشت مؤلف) : ازین صنعت خدا دوری دهادت خرد زین کار دستوری دهادت، نظامی، ، فاصله، بین، بون، میانه، میان، مسافت، (یادداشت مؤلف)، مسافت و بعد زیاد، (ناظم الاطباء)، - دوریهای سه گانه، ابعاد ثلاثه، سه دوری: طول و عرض و ارتفاع (عمق)، (یادداشت مؤلف)، - سه دوری، ابعاد ثلاثه، دوری های سه گانه، (یادداشت مؤلف) : سه خط زآن سه جنبش خریدار شد سه دوری در آن خط گرفتار شد، نظامی، چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان تنومند شد جوهری در میان، نظامی، ، مفارقت و جدایی و مهجوری، (ناظم الاطباء)، هجر، جدایی، هجران، فراق، هجرت، (یادداشت مؤلف) : چو بر دل چیره گردد مهر جانان به از دوری نباشد هیچ درمان بسا عشقا که از دوری زدوده ست چنان کز اصل گویی خود نبوده ست، (ویس و رامین)، ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری، سعدی، با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت، سعدی، بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم ای غایب از نظر که به معنی برابری، سعدی، ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم، حافظ، دوری ز برت سخت بود سوختگان را صعب است جدایی بهم آموختگان را، ؟ - امثال: دوری ز کسی کز او نیاسایی به در صحبت او عمر نفرسایی به، ؟ (ازآنندراج)، - دوری نمودن، حذر کردن و نفرت نمودن، (ناظم الاطباء)، - دوری و دوستی، پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی: صلح و صفا نتیجۀ دوری و دوستی است از مهر در مقابل مه را رسد ضیا، اثر (از آنندراج)، ، غیبت، ریاکاری، (ناظم الاطباء)، اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شدۀ دورویی باشد، (یادداشت لغتنامه)
حالت و صفت دور، دور بودن، فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم، غرابت، غربت، حواذ، بر، نوی، مقابل قرب، مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود، (یادداشت مؤلف)، نقیض نزدیکی، (لغت محلی شوشتر)، بعد، (آنندراج)، سحق، (دهار)، طرح، (دهار)، شطط، (ترجمان القرآن)، جنابه، شَطاط، نیه، تعس، صقب، سَاءْوْ، هلیان، شطاف، شعب، شطه، شطاطه، شغر، ریم، شقه، شزن، تعادی، عداء، عادیه، نطو، غربه، غرب، عران، عزله، هوب، شمم، شوهه، نرهه، (منتهی الارب) : نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود، نظامی، هرسخنی کز ادبش دوری است دست بر او مال که دستوری است، نظامی، - امثال: دوری و دوستی، (امثال و حکم دهخدا)، - دوری دادن، دور ساختن، دور کردن، (یادداشت مؤلف) : ازین صنعت خدا دوری دهادت خرد زین کار دستوری دهادت، نظامی، ، فاصله، بین، بون، میانه، میان، مسافت، (یادداشت مؤلف)، مسافت و بعد زیاد، (ناظم الاطباء)، - دوریهای سه گانه، ابعاد ثلاثه، سه دوری: طول و عرض و ارتفاع (عمق)، (یادداشت مؤلف)، - سه دوری، ابعاد ثلاثه، دوری های سه گانه، (یادداشت مؤلف) : سه خط زآن سه جنبش خریدار شد سه دوری در آن خط گرفتار شد، نظامی، چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان تنومند شد جوهری در میان، نظامی، ، مفارقت و جدایی و مهجوری، (ناظم الاطباء)، هجر، جدایی، هجران، فراق، هجرت، (یادداشت مؤلف) : چو بر دل چیره گردد مهر جانان به از دوری نباشد هیچ درمان بسا عشقا که از دوری زدوده ست چنان کز اصل گویی خود نبوده ست، (ویس و رامین)، ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری، سعدی، با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت، سعدی، بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم ای غایب از نظر که به معنی برابری، سعدی، ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم، حافظ، دوری ز برت سخت بود سوختگان را صعب است جدایی بهم آموختگان را، ؟ - امثال: دوری ز کسی کز او نیاسایی به در صحبت او عمر نفرسایی به، ؟ (ازآنندراج)، - دوری نمودن، حذر کردن و نفرت نمودن، (ناظم الاطباء)، - دوری و دوستی، پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی: صلح و صفا نتیجۀ دوری و دوستی است از مهر در مقابل مه را رسد ضیا، اثر (از آنندراج)، ، غیبت، ریاکاری، (ناظم الاطباء)، اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شدۀ دورویی باشد، (یادداشت لغتنامه)
در اساطیر دختراقیانوس و تتیس است و با برادر خود نره ازدواج کرد و از این وصلت پنجاه دختر که به نام ’نره ئیان’ نامیده می شوند تولید شدند. (از فرهنگ فارسی معین)
در اساطیر دختراقیانوس و تتیس است و با برادر خود نره ازدواج کرد و از این وصلت پنجاه دختر که به نام ’نره ئیان’ نامیده می شوند تولید شدند. (از فرهنگ فارسی معین)