جدول جو
جدول جو

معنی دوری - جستجوی لغت در جدول جو

دوری
بشقاب، بشقاب بزرگ
تصویری از دوری
تصویر دوری
فرهنگ فارسی عمید
دوری(ی ی)
کسی: مابه دوری، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ما بالدار دوری،ای احد. (از مهذب الاسماء) ، نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دوری
حالت و صفت دور، دور بودن، فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم، غرابت، غربت، حواذ، بر، نوی، مقابل قرب، مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود، (یادداشت مؤلف)، نقیض نزدیکی، (لغت محلی شوشتر)، بعد، (آنندراج)، سحق، (دهار)، طرح، (دهار)، شطط، (ترجمان القرآن)، جنابه، شطاط، نیه، تعس، صقب، ساءو، هلیان، شطاف، شعب، شطه، شطاطه، شغر، ریم، شقه، شزن، تعادی، عداء، عادیه، نطو، غربه، غرب، عران، عزله، هوب، شمم، شوهه، نرهه، (منتهی الارب) :
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود،
نظامی،
هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است،
نظامی،
- امثال:
دوری و دوستی، (امثال و حکم دهخدا)،
- دوری دادن، دور ساختن، دور کردن، (یادداشت مؤلف) :
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت،
نظامی،
، فاصله، بین، بون، میانه، میان، مسافت، (یادداشت مؤلف)، مسافت و بعد زیاد، (ناظم الاطباء)،
- دوریهای سه گانه، ابعاد ثلاثه، سه دوری: طول و عرض و ارتفاع (عمق)، (یادداشت مؤلف)،
- سه دوری، ابعاد ثلاثه، دوری های سه گانه، (یادداشت مؤلف) :
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد،
نظامی،
چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان،
نظامی،
، مفارقت و جدایی و مهجوری، (ناظم الاطباء)، هجر، جدایی، هجران، فراق، هجرت، (یادداشت مؤلف) :
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست،
(ویس و رامین)،
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری،
سعدی،
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت،
سعدی،
بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری،
سعدی،
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم،
حافظ،
دوری ز برت سخت بود سوختگان را
صعب است جدایی بهم آموختگان را،
؟
- امثال:
دوری ز کسی کز او نیاسایی به
در صحبت او عمر نفرسایی به،
؟ (ازآنندراج)،
- دوری نمودن، حذر کردن و نفرت نمودن، (ناظم الاطباء)،
- دوری و دوستی، پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی:
صلح و صفا نتیجۀ دوری و دوستی است
از مهر در مقابل مه را رسد ضیا،
اثر (از آنندراج)،
، غیبت، ریاکاری، (ناظم الاطباء)، اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شدۀ دورویی باشد، (یادداشت لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
دوری
منسوب است به دورکه محله ای است به بغداد، منسوب است به دور که محله ای است به نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
دوری
دور بودن، غربت
تصویری از دوری
تصویر دوری
فرهنگ لغت هوشیار
دوری((دُ))
دورانی، بشقاب بزرگ مقعر
تصویری از دوری
تصویر دوری
فرهنگ فارسی معین
دوری
هجران
تصویری از دوری
تصویر دوری
فرهنگ واژه فارسی سره
دوری
اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کناره گیری، جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، غربت، غیبت، بعد، بعد، فاصله، مسافت
متضاد: نزدیکی، وصال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوری
مسافةً
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به عربی
دوری
Remoteness
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوری
éloignement
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوری
بشقاب بزرگ و مسی، سبقت گرفتن از کسی در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
دوری
distância
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دوری
دوری
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به اردو
دوری
удаленность
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به روسی
دوری
Entfernung
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوری
віддаленість
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دوری
odległość
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوری
کناره گیری، فاصله، دوری
دیکشنری اردو به فارسی
دوری
ความห่างไกล
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به تایلندی
دوری
দূরত্ব
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به بنگالی
دوری
distanza
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دوری
umbali
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دوری
uzaklık
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دوری
멀리 떨어짐
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به کره ای
دوری
遠さ
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دوری
偏远
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به چینی
دوری
दूरता
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به هندی
دوری
jauh
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دوری
afgelegenheid
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به هلندی
دوری
remoteness
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دوری
רִחוּק
تصویری از دوری
تصویر دوری
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَدْ وَ)
حالت و چگونگی حدور. محدودیت. تناهی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در اساطیر دختراقیانوس و تتیس است و با برادر خود نره ازدواج کرد و از این وصلت پنجاه دختر که به نام ’نره ئیان’ نامیده می شوند تولید شدند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوریه
تصویر دوریه
گشتی شبگرد
فرهنگ لغت هوشیار