دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 14هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه سار است. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 14هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه سار است. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشت و روی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد، کنایه از کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد، منافق، مزور، برای مثال از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی - ۳۶۵)، در علم زیست شناسی نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش سرخ، گل رعنا، برای مثال از مجلس ما مردم دوروی برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل «دوروی» (فرخی - ۳۶۵)
ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشت و روی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد، کنایه از کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد، منافق، مزور، برای مِثال از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی - ۳۶۵)، در علم زیست شناسی نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش سرخ، گل رعنا، برای مِثال از مجلس ما مردم دوروی برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل «دوروی» (فرخی - ۳۶۵)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 44 هزارگزی جنوب الیگودرز. با 110 تن سکنه. صنایع دستی قالیچه بافی و آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 44 هزارگزی جنوب الیگودرز. با 110 تن سکنه. صنایع دستی قالیچه بافی و آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
اقامت نمودن در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خر زنخ بر روی ران ماده نهادن: ورک الحمار علی الاتان، زنخ خود بر سوی ران ماده نهاد خر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دولا کردن ورک خود راتا فرود آید. (ناظم الاطباء). ورک پیچیدن جهت فرود آمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر پهلو خفتن گویا ورک خود را بر زمین نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر برسوی ران کسی زدن. (منتهی الارب). زدن بر ورک فلان. (ناظم الاطباء)
نام یکی از بخشهای شهرستان بروجرد است. این بخش محدود است از شمال به بخش سربند اراک و بخش مرکزی بروجرد از جنوب به دهستان زلقی - از خاور به بخش الیگودرز- از باختر به شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی بخش: کوهستانی و هوای آن سردسیر و سالم است. آب قراء بخش از چشمه ها و قنوات تأمین می شود. محصول عمده آن غلات، پنبه، تریاک، چغندر قند و حبوبات است. این بخش از سه دهستان به نام کاغذ. ژان. حشمت آباد تشکیل شده. آبادی آن 76 و جمعیت بخش در حدود 24600 نفر است. مرکز بخش قصبۀ دوروداست. ایستگاه دورود یکی از ایستگاههای مهم بین اراک و اهواز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از بخشهای شهرستان بروجرد است. این بخش محدود است از شمال به بخش سربند اراک و بخش مرکزی بروجرد از جنوب به دهستان زلقی - از خاور به بخش الیگودرز- از باختر به شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی بخش: کوهستانی و هوای آن سردسیر و سالم است. آب قراء بخش از چشمه ها و قنوات تأمین می شود. محصول عمده آن غلات، پنبه، تریاک، چغندر قند و حبوبات است. این بخش از سه دهستان به نام کاغذ. ژان. حشمت آباد تشکیل شده. آبادی آن 76 و جمعیت بخش در حدود 24600 نفر است. مرکز بخش قصبۀ دوروداست. ایستگاه دورود یکی از ایستگاههای مهم بین اراک و اهواز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان. در 45 هزارگزی جنوب بهبهان و 9 هزارگزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان با 236 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان. در 45 هزارگزی جنوب بهبهان و 9 هزارگزی باختر شوسۀ آغاجاری به بهبهان با 236 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
در تداول عامه، مخفف راه روک. چوبی است که در آن دو غلطک بندند و کودکان بالای آنرا بدست گیرند و راه روند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرخی که بچه ها دست بدان نهند و براه افتند. گردون. آلتی از چوب با چرخهابرای براه افتادن بچه های نوخیز. (یادداشت مؤلف)
در تداول عامه، مخفف راه روک. چوبی است که در آن دو غلطک بندند و کودکان بالای آنرا بدست گیرند و راه روند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). چرخی که بچه ها دست بدان نهند و براه افتند. گردون. آلتی از چوب با چرخهابرای براه افتادن بچه های نوخیز. (یادداشت مؤلف)
چروک، در تداول عوام، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی، چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن، چین، شکن، نورد، چین از پی چین، شکنج آژنگ، ونج، کیس، (یادداشت مؤلف)، غالباً چین و چروک با هم بکار رود، - چوروک افتادن (در تداول عامه)، چین و شکن پیدا کردن چیزی چون پارچه و پوست رخسار و مانند آن، چین از پی چین پیدا آمدن چیزی را، کیس برداشتن، - چوروک خوردن (در تداول عامه)، چین برداشتن، ترنجیده شدن، در ترنجیدن، چین خوردن، تکمش، نورد پیدا کردن، (یادداشت مؤلف)، - چوروک دادن (در تداول عامه)، چین انداختن بپارچه و نظایر آن را گویند، چین دادن، چین و شکن دادن
چروک، در تداول عوام، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی، چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن، چین، شکن، نورد، چین از پی چین، شکنج آژنگ، ونج، کیس، (یادداشت مؤلف)، غالباً چین و چروک با هم بکار رود، - چوروک افتادن (در تداول عامه)، چین و شکن پیدا کردن چیزی چون پارچه و پوست رخسار و مانند آن، چین از پی چین پیدا آمدن چیزی را، کیس برداشتن، - چوروک خوردن (در تداول عامه)، چین برداشتن، ترنجیده شدن، در ترنجیدن، چین خوردن، تکمش، نورد پیدا کردن، (یادداشت مؤلف)، - چوروک دادن (در تداول عامه)، چین انداختن بپارچه و نظایر آن را گویند، چین دادن، چین و شکن دادن
دوروی. هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء) ، دارای دوجهت. دارای دوطرف: یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد. یعنی که خور رفت از علو در جدی چون دف دورو. مجیر بیلقانی. - طبل دورو، که از زیر و زبر به پوست پوشیده باشد و آواز از هر دو سوی آن توان آوردن. (یادداشت مؤلف). که هر دو سوی چنبرۀ آن را به پوست کرده باشند و بر هر جانب آن توان چوبک زدن و آوا برآوردن. ، دوسو. دوطرف. دوردیف. دوصف. (یادداشت مؤلف). دوروی. دوجانب. دوکرانه. دوکناره. - اطاق دورو، که از دوسوی برابر هم به دو خانه در دارد. اطاقی که از یک سو به صحنی و از سوی دیگر به صحنی دیگر یا باغی یا نارنجستانی در دارد. (یادداشت مؤلف). ، گل رعنا که یک روی آن زرد و روی دیگرش سرخ است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). رعنا. گل قحبه. گل دوروی: همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر. وحشی (از آنندراج). رجوع به دوروی شود. ، غدار و حیله باز و مذبذب و منافق وریاکار. (ناظم الاطباء). مردم مزور و غیر صادق. (از آنندراج) (از انجمن آرا). منافق. (غیاث) (برهان) (شرفنامۀ منیری). ذوالوجهین. اهل نفاق و ریا. (یادداشت مؤلف) : همه رازیان از بنه خود که اند دورویند و از مردمی بر چه اند فردوسی. بزرگان که از دودۀ ویسه اند دورویند و با هر کسی پیسه اند. فردوسی. همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای. فرخی. جهانا دورویی اگر راست خواهی که فرزند زایی و فرزند خواری. ناصرخسرو. زین رو که تو در عشق دورویی و دورایی خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن. سیدحسن غزنوی. قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر. وحشی (از آنندراج). ، بی ثبات، نام یک قسم سکۀ کوچک مسی که دارای دورویه است. (ناظم الاطباء)
دوروی. هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء) ، دارای دوجهت. دارای دوطرف: یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد. یعنی که خور رفت از علو در جدی چون دف دورو. مجیر بیلقانی. - طبل دورو، که از زیر و زبر به پوست پوشیده باشد و آواز از هر دو سوی آن توان آوردن. (یادداشت مؤلف). که هر دو سوی چنبرۀ آن را به پوست کرده باشند و بر هر جانب آن توان چوبک زدن و آوا برآوردن. ، دوسو. دوطرف. دوردیف. دوصف. (یادداشت مؤلف). دوروی. دوجانب. دوکرانه. دوکناره. - اطاق دورو، که از دوسوی برابر هم به دو خانه در دارد. اطاقی که از یک سو به صحنی و از سوی دیگر به صحنی دیگر یا باغی یا نارنجستانی در دارد. (یادداشت مؤلف). ، گل رعنا که یک روی آن زرد و روی دیگرش سرخ است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). رعنا. گل قحبه. گل دوروی: همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر. وحشی (از آنندراج). رجوع به دوروی شود. ، غدار و حیله باز و مذبذب و منافق وریاکار. (ناظم الاطباء). مردم مزور و غیر صادق. (از آنندراج) (از انجمن آرا). منافق. (غیاث) (برهان) (شرفنامۀ منیری). ذوالوجهین. اهل نفاق و ریا. (یادداشت مؤلف) : همه رازیان از بنه خود که اند دورویند و از مردمی بر چه اند فردوسی. بزرگان که از دودۀ ویسه اند دورویند و با هر کسی پیسه اند. فردوسی. همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای. فرخی. جهانا دورویی اگر راست خواهی که فرزند زایی و فرزند خواری. ناصرخسرو. زین رو که تو در عشق دورویی و دورایی خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن. سیدحسن غزنوی. قلم دوزبان است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان. کمال الدین اسماعیل. همه رنگ حیله بینم پس پردۀ فریبت برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر. وحشی (از آنندراج). ، بی ثبات، نام یک قسم سکۀ کوچک مسی که دارای دورویه است. (ناظم الاطباء)