- دورنگ
- ابلق
معنی دورنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- دورنگ
- رنگی همراه با رنگ دیگر
- دورنگ
- هر چیزی که دارای دو رنگ باشد، کنایه از دروغ گو، مزور، منافق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نفاق، ریا، تزویر
تخت پادشاهان، سریر
خروس صحرای تذرو
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، چور، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کران
نوعی ریحان با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سرخ رنگ، ریحان کوهی، بادروج، بادرو، بوینگ، ترۀ خراسانی
عقل و دانش، سریر، تخت پادشاهی، کنایه از فر و شکوه و زیبایی، جاه و جلال، برای مثال جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری - ۳۶۱)
فر، شکوه، شأن
مکث، صبر، توقف، تامل، تاخیر
تاخیر، دیرکرد، مقابل شتاب
ویژگی انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد، آنکه پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد، دوتخمه، دورگه، اکدش، یکدش
مقابل شتاب، توقف، تاخیر، دیرکرد، سستی، آهستگی، ثبات و آرام
درنگ کردن: دیر کردن، توقف کردن
درنگ کردن: دیر کردن، توقف کردن
صدایی که از به هم خوردن دو چیز فلزی، بلوری یا چینی برمی آید
فاکس، فکس
دوربین
((نِ))
فرهنگ فارسی معین
فکس، دورنگار (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای مخابره تصویر نامه و اسناد و آن چه روی کاغذ آمده باشد، دورنویس، نمابر، پست تصویری، فاکس
سرای دو رنگ، جهان زیرین جهان خاکی