شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، تفت، بیخ تفت، تودریون، شبیبی، شیکران
شوکَران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، تَفت، بیخ تَفت، تودَریون، شَبیبی، شَیکُران
مقابل بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
مقابلِ بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مِثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مِثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست. خلنگ. (از برهان). شریجان. (منتهی الارب) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). همان جایگه دید مرد دورنگ سپید و سیه تنش همچون پلنگ. اسدی. نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند. خاقانی. خبر دارد که روز و شب دورنگ است نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است. نظامی. برآمیختم لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ. نظامی. فلک نیست یکسان هم آغوش تو طرازش دورنگ است بر دوش تو. نظامی. لیکن چه کنم هوا دورنگ است کاندیشه فراخ و سینه تنگ است. نظامی. ، هر چیز دور. (ناظم الاطباء) ، کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). منافق. (غیاث) : زین شهر دورنگ نشکنم دل کو را دل ایرمان نبینم. خاقانی. جهاندار گفت این گراینده گوی دورنگ است یک رنگی از وی مجوی. نظامی. مگر با من این بی محاباپلنگ چو رومی و زنگی نباشد دورنگ. نظامی. مباش ایمن که با خوی پلنگ است کجا یکدل شود وآخر دورنگ است. نظامی. - دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ، کنایه است از عالم و روزگار ریاکار: مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی که در طویلۀ او با شبه ست مروارید. سنایی. از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عنا. خاقانی. کیمیاکاری جهان دورنگ نعل آتش نهفته در دل سنگ. نظامی. ، کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطۀ شب و روز مختلف. (آنندراج)
رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست. خلنگ. (از برهان). شریجان. (منتهی الارب) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). همان جایگه دید مرد دورنگ سپید و سیه تنش همچون پلنگ. اسدی. نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند. خاقانی. خبر دارد که روز و شب دورنگ است نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است. نظامی. برآمیختم لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ. نظامی. فلک نیست یکسان هم آغوش تو طرازش دورنگ است بر دوش تو. نظامی. لیکن چه کنم هوا دورنگ است کاندیشه فراخ و سینه تنگ است. نظامی. ، هر چیز دور. (ناظم الاطباء) ، کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). منافق. (غیاث) : زین شهر دورنگ نشکنم دل کو را دل ایرمان نبینم. خاقانی. جهاندار گفت این گراینده گوی دورنگ است یک رنگی از وی مجوی. نظامی. مگر با من این بی محاباپلنگ چو رومی و زنگی نباشد دورنگ. نظامی. مباش ایمن که با خوی پلنگ است کجا یکدل شود وآخر دورنگ است. نظامی. - دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ، کنایه است از عالم و روزگار ریاکار: مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی که در طویلۀ او با شبه ست مروارید. سنایی. از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عنا. خاقانی. کیمیاکاری جهان دورنگ نعل آتش نهفته در دل سنگ. نظامی. ، کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطۀ شب و روز مختلف. (آنندراج)