جدول جو
جدول جو

معنی دورافکنی - جستجوی لغت در جدول جو

دورافکنی(اَ کَ)
عمل و حالت دورافکن. عمل دور افگندن. عمل دور انداختن و طرح و طرد کردن. (یادداشت مؤلف). عمل راندن و دور کردن، عمل پرتاب کردن به فاصله بعید. مفلاء، قسمی تیر که بدان دورافکنی و بلندافکنی آموختندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چراغ برق پرنور که برای دیدن جاهای دور یا روشن ساختن محوطه ای وسیع به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودافکن
تصویر دودافکن
ساحر، جادوگر که چیزهای خوش بو در آتش بیفکند و افسون بخواند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) :
به سرپنجه چو شیران دلیر است
بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است.
نظامی.
به سرپنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجۀ شیرافکنی هست.
نظامی.
چو شد رسته تر کار شمشیر کرد
ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد.
نظامی.
دگربار در کارزار آمدند
به شیرافکنی در شکار آمدند.
نظامی.
رجوع به شیرافکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آنکه شور افکند. که شور برانگیزد. که آشوب و غوغا بپا کند. رجوع به شور افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
عمل شورافکن:
برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازی است گورافکنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ / تِ)
آنچه یا آنکه دود راه بیندازد. که تولید دود کند. (یادداشت مؤلف) ، نوعی جادویی. نوعی از ساحران باشند و ایشان عود و لبان و دانۀ سپند و مقل ازرق بر آتش نهند و افسونی خوانند و جن را حاضر گردانند و بعد از آن هر اراده ای که خواهند کنند. (برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
دودافکن را بگو که بس نالانم
دودی برکن که دودگین شد جانم.
خاقانی. زآن غمزۀ دودافکن آتش فکنی بر من
هم دل شکنی هم تن دلدار چنین خوشتر.
خاقانی.
گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه
مشهود شد چو شد زن دودافکن از برش.
خاقانی.
خویشتن دعوت گر روحانیان خوانم به سحر
کمترین دودافکن هر دوده ام گر بنگرم.
خاقانی.
سحر زده بیم به لرزه تنش
مجمر لاله شده دودافکنش.
نظامی.
آتشی از تو بود در دل من
پیرزن در میانه دودافکن.
نظامی.
رجوع به دودافکنی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
بارافگنی. عمل افکندن بار.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نورافشانی. نورفشانی. روشنی بخشی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
شکار گور. گورزنی. گور کشتن. به جنگ گور رفتن:
برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازی است گورافکنی.
نظامی.
خرامنده می گشت بر پشت بور
به گورافکنی همچو بهرام گور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) :
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی.
نظامی.
شب و روز می گشت در چین و رنگ
به دودافکنی طشت آتش به چنگ.
نظامی.
دلش حراقۀآتش زنی داشت
بدان آتش سر دودافکنی داشت.
نظامی.
رجوع به دودافکن شود
لغت نامه دهخدا
صید گور گورزنی: خرامنده می گشت بر پشت بور به گور افکنی همچو بهرام گور. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
چراغ برقی پر نور که برای روشن کردن حوزه ای وسیع یا نقاط دور دست بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرافکنی
تصویر فرافکنی
((فَ فِ کَ))
خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن، تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
((اَ کَ))
چراغ های برق پرنور که برای روشن ساختن محوطه های وسیع به کار برده می شود، پروژکتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورافکن
تصویر نورافکن
پروژکتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درافکند
تصویر درافکند
ابژکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
پروژکتور، پرتوافکن، نورافشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
Convulsive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
convulsif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
경련성의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
けいれんの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
פרכוסי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
दौरेदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
kejang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
convulsief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
convulsivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
судорожный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
convulsivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
convulsivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
痉挛的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
konwulsyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
судомний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
krampfhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
kasılma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی