جدول جو
جدول جو

معنی دودافکن

دودافکن
ساحر، جادوگر که چیزهای خوش بو در آتش بیفکند و افسون بخواند
تصویری از دودافکن
تصویر دودافکن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دودافکن

دودافکن

دودافکن
آنچه یا آنکه دود راه بیندازد. که تولید دود کند. (یادداشت مؤلف) ، نوعی جادویی. نوعی از ساحران باشند و ایشان عود و لبان و دانۀ سپند و مقل ازرق بر آتش نهند و افسونی خوانند و جن را حاضر گردانند و بعد از آن هر اراده ای که خواهند کنند. (برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
دودافکن را بگو که بس نالانم
دودی برکن که دودگین شد جانم.
خاقانی. زآن غمزۀ دودافکن آتش فکنی بر من
هم دل شکنی هم تن دلدار چنین خوشتر.
خاقانی.
گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه
مشهود شد چو شد زن دودافکن از برش.
خاقانی.
خویشتن دعوت گر روحانیان خوانم به سحر
کمترین دودافکن هر دوده ام گر بنگرم.
خاقانی.
سحر زده بیم به لرزه تنش
مجمر لاله شده دودافکنش.
نظامی.
آتشی از تو بود در دل من
پیرزن در میانه دودافکن.
نظامی.
رجوع به دودافکنی شود
لغت نامه دهخدا

خودافکن

خودافکن
آنکه خودی بیفکند. آنکه منیت خود را بزیر پای خود افکند:
زن افکندن نباشد مردرایی
خودافکن باش اگر مردی نمایی.
نظامی.
کسی کافکند خود را بر سر آمد
خودافکن با همه عالم برآمد.
نظامی.
، یکه تاز. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

زودافکن

زودافکن
که زود افکند. که به اندک زمانی از پای درآورد. که فی الفور مست سازد:
کو آن می دیرسال زودافکن تو
محراب دل من و حیات تن تو
میخانه مقام من به و مسکن تو
خم بر سر من سبوی در گردن تو.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

دودافکنی

دودافکنی
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) :
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی.
نظامی.
شب و روز می گشت در چین و رنگ
به دودافکنی طشت آتش به چنگ.
نظامی.
دلش حراقۀآتش زنی داشت
بدان آتش سر دودافکنی داشت.
نظامی.
رجوع به دودافکن شود
لغت نامه دهخدا

مردافکن

مردافکن
قوی، زورمند، آنکه مردان را به زمین می زند و شکست می دهد، نام یکی از بزرگان ایران
مردافکن
فرهنگ نامهای ایرانی